سهراب سپهری (قسمت پنجم):

بنظر او با تمام وجود دیدن حقیقت و واقعیت و آنچه که هست، رهایی انسان است یعنی(( رهایی از هر گونه دانستگی را رهایی حقیقی انسان)) می داند.((ما محصول انواع نفوذها و تاثیرات هستیم و هیچ چیز نوئی در ما وجود ندارد، چیزی که خودمان آن را کشف کرده باشیم، چیزی که بکر و دست نخورده باشد.)) کریشنا مورتی انسان ها را به نگاهی تازه رهنمود می کند و معتقد است باید حجاب ها را برداشت و یکبار دیگر دید.

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست/ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.

سهراب در صدای پای آب معتقد است تمام فکرهای کهنه ما و خاطرات و پیش داوری ها و نگاه های تعصب آلود - که در ما انسان ها کم یافت نمی شود -را باید به زیر باران برد و شست. در واقع او خواستار یه انقلاب درونی در انسان است .

واژه را باید شست/ واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد/چترها را باید بست زیر باران باید رفت/ فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد/ با همه مرد شهر زیر باران باید رفت/ دوست را زیر باران باید دید/ عشق را زیر باران باید جست.

از نظر چنین تفکری، همان عمل کردن است، زیرا ما انسان ها وقتی مثلا نمود عمل خود را مثل یک پرتگاه ببینم، عمل میکنیم. پس باید عملکردهای ما هم زیر باران(( نگاه اول)) شسته شوند.((زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت)) و اگر آدمی دارای چینین نگاهی باشد مسلما زندگی برای وی همان گونه که سهراب می گوید:(( تر شدن پی در پی)) خواهد بود. سهراب می گوید: ((زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است)) واژه اکنون یعنی رها از آینده و گذشته که دون خوان از آن تعبیر به(( متوقف کردن زمان)) یاد می کند یا "the time to stop" منظور از زمان و رهایی از آن، فکر و خاطرات گذشته و تخیلات آینده است.(( پشت سر نیست فضایی زنده/ پشت سر مرغ نمی خواند/ پشت سر باد نمی آید/ پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است/ پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است/ پشت سر خستگی تاریخ است)) خلاصه اینکه، نگاه سپهری با نگاه اغلب انسانها بسیار متفاوت است.ببینید:((او مرداب و لجن زار را چگونه دید است: بر لب مردابی ،پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم ، رفتم به نماز)) و البته توانایی چنین نگاه های ژرفی بر گرفته از عرفان متعالی است و گاهی در میان اشعار ،این تفاوت نگاه را خود سپهری نیز بیان کرده است.

شاعر در مجموعۀ حجم سبز ،شعری رادارد با عنوان ((صدای دیدار که ان برای خرید در یک صبح به میدان شهر می رود اما با سبدی خالی بر می گردد و در پاسخ سوال مادرش که می پرسد :((میوه از میدان خریدی هیچ؟))می گوید:((میوه های بی نهایت را کجا می شد میان این سبد جا داد؟)) و ادامه می دهد ((بینش هم شهریان ،افسوس/بر محیط رونق نارنج ها خط مماسی بود)) .باید در نظر داشت عرفان سپهری ، عرفان ایرانی نیست ،عرفان ایرانی ارادۀ معشوق توسط سالک است اما عرفان سپهری بیشتر عرفانی سات بر مبنای سرکوب تمایلات وارده و خواست بنا می شود و بر همگامی با جهان بدان صورت که هست نه بدان گونه که در پرتوی عشق دگرگون کننده باشد در عرفان ایرانی عشق کششی است برای تعالی و فراتر رفتن اما عرفان سپهری همان طور که در شعر کمال یافته اش آورده است راه رهای را در نفی طلب وارده می داند. در جهان سپهری انچه هست اگر نیک در ان بنگریم همان است که باید باشد و نیازی به تغییر ندارد.

چنانچه سپهری در اشعارش جهان پیرامون ما را چنان زیبا و اثیری توصیف می کند که هیچ پرسشی را القا نمی کند و گاهی ان را زیبا تر از ان می یابیم که به نقد خرد گرایانه ان بپردازیم. اگر گاهی انچه را می نینیم ،در عین بدی میابیم این نه در ذرات ان و نه در قانون جهان،که در نوع نگرش ماست.در چنین عرفانی ((بدی ذهنی و نیکی عینی ))است....

با آبگیری سد سیوند مخالفیم.

قسمت چهارم- سهراب سپهری

او توانسته دنیا اطرافش را که همان دنیای شلوغ ،غبار گرفته و ماشینی است ،به گونه یی دیگر ببیند و به همین دلیل است که ما را هم دعوت به دوباره دیدن می کند((چشمها را باید شست ،جور دیگر باید دید)) . با این تفاوت که او به ((سر شاخۀ هوش ))رسید است و حتی ما در پی رسیدن به این شاخه نیستیم وجیب ما پر از عادتها و روزمرگی های زندگی است.معرفی اشعار سپهری و جهانی بینی وی ،به عنوان نمودی از یک دنیای آرمانی ، نه تنها به ارزش شعری سپهری می افزاید ،بلکه او را صرفا در حد یک شاعر با تخیلی قوی و خیالی بلند معرفی می کند.حال انکه عظمت نگاه سپهری را باید در ((چگونه دیدن ))وی جست و در واقع هنر اصلی سپهری قبل از شعر ونقاشی ، هنر((چگونه دیدنش))است وشاید یکی از علل اقبال و پذیرش شعر سپهری در ایران امروز ،همین نگاه ویژه اوست.که او را از هم دوره هایش کاملا متمایز می کنند.در واقع در اشعار سپهری واقعیت دنیای اطراف ما در کنار حقیقت این دنیای پر از ازدحام به تصویر کشیده شده است : شهر پیدا بود /رویش هندسی سیمان ،اهن ،سنگ/ سقف بی کفتر صدها اتوبوس /گلفروشی گلهایش را می کرد حراج/در میان دو درخت گل یاس، شاعری تابی بست/پسری سنگ به دیوار دبستان می زد.

اما همان گونه که در سطور بالا اشاره شد،سپهری این دنیا را چگونه می بیند؟

دکتر سیوس شمیسا در کتاب ((نقد شعر سهراب سپهری )) اشاره یی به تاثیرپذیری سپهری از کریشنا مورتی دارد :((سهراب سپهری از معدود شاعرانی است که دستگاه منسجم فکری خاص خود را دارد و نمی توان استعانت از افکار و اصطلاحات دیگران آثار او را تبیین و تشریح کرد.من دقیقا نمی دانم که سپهری تا چه حد با آراء و عقاید عارف معروف معاصر، کریشنا مورتی آشنا بوده است. اما فلسفه او بسیار نزدیک به فلسفه کریشنا مورتی است، البته در این گونه موارد نمی توان به طور قطع حکم کرد که نزدیکی اندیشۀ دو فرد، دلیل بر اشنایی انان است. با این همه، اشتراک بین سپهری و کریشنا مورتی گاهی به حدی است که می توان احتمال داد که سپهری با آثار کریشنامورتی یا منابع فکری او از قبیل تفکرات کهن هندی، زاپنی، چینی مأنوس بوده است.)) اساس نگرش و فلسفل کریشنا مورتی بر این است که درک ما از پدیده های پیرامون باید کاملا مستقل و تازه و آزاد از هرگونه چهارچوب هایی که پیش از ما بسته شده اند، و یا به اصطلاح به دور از معارف و شناخته های موروثی باشد.کریشنا مورتی معتقد است، هنرمند کسی نیست که با هفت هنر آشنا باشد بلکه درست دیدن یک آسمان آبی هم یک فضای هنری است و انسانی قبل از هنر باید هنر زندگی کردن را بیاموزد. او به شاگردان و خوانندگانش پیوسته تأکید می کند:Look at what is" " -"نگاه کن به آنچه هست."......

آغاز رمان نویسی در ایران

اکثر ما می دانیم رمان نویسی اروپا با رمان دن کیشوت اثر سروانتس آغاز شده است، اما نمی دانیم رمان نویسی در ایران با کدام کتاب و از کدام نویسنده ، آغاز شده است. اولین رمان فارسی به نوشته آقای شمس لنگرودی، حاجی آقای اصفهانی نام دارد که توسط جیمز موریه درسال 1824میلادی (1204 ه-ش) در لندن به زبان انگلیسی نوشته شده است . رمان بعدها توسط میرزا حبیب اصفهانی از نسخه فرانسه به زبان فارسی برگردانده شده است. داستان درباره، دربار فتحعلی شاه قاجار است و در ان نویسنده سنتهای کهنه جامعه ان روزگار ایران را به رشته تحریر درآورده است. موریه فرستاده انگلستان به ایران بوده که در امضای قرار داد گلستان و عامل سرگردانی اولین گروه بورسیه دانشجویان ایرانی و در تراشیدن هزینه های بالا برای انها نقش بزرگی داشته است.( نخستین گروه دانشجوی در سال 1190 هجری شمسی در زمان فتحعلی شاه بهمت عباس میرزا ولیعهد به لندن اعزام شدند شامل : دو نفر از پسران اشراف آذربایجان به نام های محمد کاظم- پسر نقاش باشی عباس میرزا -و میرزا حاجی بابا افشار بود .که این افراد برای تحصیل در طب و نقاشی به انگلستان فرستاده شدند.)*

آقای دکتر محمد فتوحی - دکتر حبیب الله عباسی قدیمی ترین رمان ایرانی را ستاره گان فریب خورده نوشته فتحعلی آخوندزاده که به زبان ترکی به رشته تحریر درامده است می دانند. اخوندزاده در سال 1191 در نوخای آذربایجان متولد شد اما پدرش ایرانی و از اهالی خامنه بود ، اخوندزاده به مدت طولانی در ایران زندگی کرد و برای همین از اوضاع واحوال مردم آن دوره اطلاع داشت. کتاب در سال هفتم پادشاهی شاه عباس اغاز می شود که ستاره دنباله داری در آسمان می درخشد و منجمان ، ستاره دنباله دار را نشانه مرگ پادشاه می پندارند، یکی از منجامن پیشنهاد می کند در ایام نحسی کسی دیگر بجای شاه بر تخت سلطنت بنشیند که اگر بلایی هم می خواهد نازل شود بر او نازل شود. از این رو از میان محکومین به اعدام یوسف ترکش دوز را انتخاب می کنند و بر تخت پادشاهی می نشانند. به نوشته لنگرودی [ اخوندزاده در این داستان وحشتناک ، که داستان همیشه ایران بوده است، از طرفی رذالت بی حد حاکمرنان مرتجد و بی فرهنگ را بیان می کند، که به خاطر وهمی ابلهانه جان هزاران نفر را به خون می کشانند.] رمان در سال 1253 هجری شمسی از زبان ترکی توسط میرزا جعفر قراجه داغی به فارسی برگردانیده شده است.

اولین رمان فارسی که به زبان فارسی نوشته شده است از نظر اقای شمس لنگرودی کتاب شمس و طغرا نوشته محمد باقر خسروی است.

محمد باقر میرزا پسر محمد رحیم میرزا از خانواده قاجاری بود و در 24 ربیع الثانی در سال 1266 در تهران متولد شدف پدرش فرزند محمدعلی میرزا دولتشاه از نوادگان فتعلی شاه است او به نوشته خسروی به تربیت فرزندان خود توجه بسیار داشته،وی در کرمانشاه به تحصیل فارسی، عربی ، علوم ادبی ، منطق ، ریاضیات و معارف اسلامی پرداخت. گاهی شعر می سروده که پدر او را از ان کار منع می کرده. حسینعلی خان ساطان ادیب و دانشور تخلص خسروی را برایش برگزید و گرنه نام خانواده گی اش دولت داد است. بعد از مرگ پدر کفالت مخارج خانواده را بعهد گرفت اما از ادب و افکارعرفانی دور نشد. در اغاز جنگ جهانی اول و ورود انگلیسی ها، روس ها، ترکها به شهر های ایران واغتشاش داخلی باغث شد تا بخاطر برخی از فعالیت هایش به ناچارمدتی خارج از کرمانشاه زندگی کند و سر انجام او را با قول و قرارها به شهر آوردند اما تا رسیدن دستگیر و زندانی شد و به خواست روس ها که می خواستند تا او را به سیستان تبعید کنند اما نظرشان در همدان تغییر کرده و در همان جا در زندان بدی مبحوس شده وی شعرهایی را که نمودار فرار او از دست سپاه روس و پناه بردن به کوه هها است در انجا سروده (در سال 1335 ه-ق). بعد از دو ماه به کمک امیر افخم قره گزلو از زندان ازاد شد اما بعد از رهایی به تهران تبعید شد و تا پایان عمر خود در تهران ماند و در انجا اشعاری برای ادیب المالک فراهانی سرود و ستایش معصوم علی نایب الصدر مولف کتاب طریق الحقایق سرود. در شانزده ربیع اول 1338 ه-ق عمرش به پایان رسید و در ابن بابویه در کنار پیر طریقتش اقا محمد حسن نقاش زرگر به خاک سپرده شد.

شمس و طغرا شامل سه جلد کتاب است که دربرگیرنده داستان عاشقانه و تاریخی دو دلداه به هم می باشد. داستان از اردیبهشت 667 هجری یعنی سال سوم حکومت ابش خاتون عروس هولاگو و اخرین اتابک از سلسله سلغریان و دختر اتابک سعد بن ابوبکر در فارس بوده که در زمان ورود امیر انکیانو فرستاده ایلخان به شهر-شمس و ظغرا رمانی است عاشقانه و به اسم دو قهرمان اصلی کتاب هر سه جلد کتاب در برگیرنده ماجراها و مشکلاتی است که بر سر راه این دو قهرمان بوجود می اید -شمس به همراه پدر برای استقبال از انکیانو - امیر مغول به شیراز می ایند و اتش سوزی در خانه التاجو بهادر سرکرده مغولان که تازه مسلمان شده موجب می شود تا شمس برای کمک که در خانه به دام حریق افتاده اند بهکمک بشتابد و در انجا دختر التاجو بهادر همان طغرا را از آتش نجات می دهد و دلباخته او می شود و چون مغولان از قوانین یاساق ایلخانی پیروی می کردند و دختر به غیر تاجیک نمی دهند اولین مانع برای رسیدت دودلداه به هم بوجود می آید....

آقای احسان عابدی در متن نوشته بازخوانی تاریخ رمان نویسی در ایران کتاب حکایت پیر و جوان به نوشته ناصرالدین شاه (البته در ان نوشته هم ایشان نام نویسنده کتاب را با همراه دلایلی ناصرالدین شاه می دانند اما به نوشته خودشان در اینباره تردید است که نویسنده کتاب عبدالکریم منشی تهرانی منشی خصوصی ناصرالدین شاه باشد اما با اوردن دلایلی نویسنده کتاب را ناصرالدین شاه می دانند.) را اولین رمان فارسی می دانند. کتاب در سال 1501 ه-ش نوشته شده است. البته به کتاب سیاحت نامه ابراهیم بیک نوشته زین العابدین مراغه ای که در سال 1285 نوشته شده اشاره می کند اما با ارائه دلایلی این احتمال را که سیاحت نامه ابراهیم بیگ اولین رمان فارسی می باشد را رد می کند- حکایت پیر و جوان - داستان سه روزی است که شاه تصمیم می گیرد با لباس عامی به میان مردم برود. اولین روز پی کودکی می رود و رفتار او را زیر نظر می گیرد و روز دوم دنبال جوانی می رود و روز سوم به دنبال پیر مردی ....برای خواندن این مطلب می توانید به این ادرس مراجعه کنید:http://ehsanabedi.com/?id=1264707258

 

منابع مورد استفاده:

* تاریخ تحلیلی شعر نو -جلد اول- شمس لنگرودی

شمس و طعرا - محمد باقر خسروی

درسنامه ی دانشگاهی - دکتر فتوحی - دکتر حبیب الله عباسی

لطفا برای تکمیل نوشته ناقص بالا به ما یاری رسانید.

راستان

راستان(نمایشنامه) - آلبرکامو- انتشارات نیلوفر- ترجمه سپیده نوروزی

همان طور که در متن نوشته *البر کامو-یک شخصیت* اشاره به نمایشنامه نویسی البر کامو کردیم .حال نگاهی کوتاه به نمایشنامه راستان داریم.این نمایشنامه ماجرای یک گروه انقلابی در روسیه قرن نوزدهم را نشان میدید که این اثر اولین بار با نام * شورش در آستوری ها*به چاپ رسید . راستان نخستین بار ،در 15 دسامبر 1949در تئاتر ابرتو، به رهبری ژاک ابرتو و به کارگردانی پل اوتلی روی صحنه امد.

راستان مجموعه ای درباره جوانهای انقلابی در شاخه ترور یک حزب کمونیستی است - این نمایشنامه درباره سرنوشت انسانهاست با این تفاوت آدمهای راستان داستان زندگیشان را محدود به خود نمی کنند، انها زندگی خود را صرف ایجاد عدالت برای دیگران می کنند.

شخصیتها :

ایوان کالیائف- زندگی و مردم هر اثرش را دوست دارد و به خاطر ایجاد عدالت برای هم عرصه اش رو به حزب و ترور و یا به گفت خودش داد خواهی اورده است، می گوید: "برای یک آرمان شهر دور دست که تازه به ان یقین هم ندارم ،به صورت برادران خود سیلی نمی زنم ....حاضر نیستم ،به خاطر عدالتی نسیه ،به این بی عدالتی نقد چیزی اضافه کنم ."او خدای خود را دارد و عشق ورزیدن به مخلوق و مردن با او را ستایش می کند در واقع پایبند به ارزانی کردن همه چیز بدون انتظار پاداشی برای عشق است.او شرف را واپسین ثروت فقر می داند.

دورا دولبوف- تنها زن گروه .او هم به اجبار برای تحقق هدفش راهی جز پیوستن به حزب نیافته است ،او هم انقلابیست و هم زن.در فکر عشقی که یک جانبه نباشد و در آرزوی فقط یک ساعت به هوای دل خود بودن است اما به گفته خود آنها حتی زمان کافی برای عدالت هم ندارن می گوید:"...ولی این بی عدالتی کثیف مثل کنه به ما می چسبد .گام بردار !هان که محکومیم تا از خود بزرگتر باشیم.ادمها ،چهره ها ،اینها انچیزهای هستن که انسان دلش می خواهد دوست داشته باشد.بیشتر تا عدالت."او متعقد است به یکبار بلکه دوبار گشته می شوند، زمانی که بمب می اندازند انسانیت را و یا انسان را دور می زنند و هنگام دار زندنشان انجا جسمشان کشته می شود.

استپان فدوروف- درد ورنج شکنجه های سردابهای سیاه او را از همه چیز متنفر کرده است .میگوید همه این ها رمقی برای دوست داشتن نگذاشته اما نیرو نفرت برایش بهتر از بی احساسی است. او از این می ترسد که بعدها با استفاده از قدرتی که انها به وجود اورده اند کسان دیگر به نام عدالت ادم بکشند و از زندگی خود مایع نگذارند.

بوریس اننکوف- رهبر گروه و مثل بقیه همرزمان خویش .او هم مثل دورا از ندگی کردن برای خود لذت می برد و بخاطر آزادی کشورش به اعدام جباران رو اورده است.می گوید :"...ما برادریم . با هم یکی شده ایم و برای آزادی کشورمان به اعدام جباران رو اورده ایم!...." از این می ترسد که اسان به نقش کم خطرش (رهبری گروه)راضی شده باشد.

الکسی ووآنوف-فرد احساساتی که بعد از پرتاب نشدن اولین بمب ترجیح می دهد از این شاخه حزب خارج شود. میگوید :"بعضی وقتها .اما ،برای من اسان تراست بمیرم تا انکه زندگی خودم و کس دیگری را در مشت داشته باشم و تصمیم بگیرم که در چند لحظه ای این دو زندگی را طعمه شعلهای اتش سازم...یگانه کفاره من این است که خود را در همان حد که هستم بپذیرم." همان طور که در نیمه راه باز می ماند دوباره باز می گردد.می گوید :"در پایان جلسه دادگاه، ان فریاد رسایش (سخنرانی کالیائف در جلسه دادگاه)"اگر به اوج اعتراف انسانی به قهر وخونت رسیده باشم ، بگذار تا مرگ افسری باشد بر تارک عمل من از پاکی مردم و اندیشه" ان وقت بود که تصمیم گرفتم بیایم."

پیمان

من از سرزمین خورشیدم

من پرتو جام جهان نمایم

منم،مهر، پرتو راستیها

خروشی شگفت مغرور برآرامش جاودانم فراز آمد

و سرود نیرومندترین مردان و درخشانترین نیزه ها را بر من فرو

خواند.

بخود نگریستم:

این خروش من بودم.

برارابهء تجلی برنشستم و فروغ بشریت از چهره ام بتافت

جایگاه روز را برگزیدم

و بر سرای برف فرود آمدم،

از خشم ناتوانیها فرا گذاشتم

و، اینسان پاک و پرشکوه، در آنجا که هرگز پیمانی شکسته

نشد، آفریده شدم

من پیام حیاتم

من بخشندهء پیروزیهایم

منم، مهر، پرتو راستیها

در کنار آن بیدار بزرگ...

بر بام دنیا درخشیدم ،

بآرمگاه اژدهای کهن درون شدم،

بر نخستین قدمگاه خورشید آشکار گردیدم.

در آذرخش سپید جامگان...

شب ان آفریدگان ریا را درهم شکستم،

و پوشیده در خاکسترشان ، برجای همه: همه شدم.

من ، رویای بشریتم

منم مهر، پرتو راستیها،

_

چشمان خدائیم...

در جستجوی هم پیمانی عظیم جهان را در نبردید و بر همه فرا

گذشت

و مگر در سکوت سنگین انان که هرگز پیمان نشکستند ،

که شنهای روان طنین پای استوارشان را همچنان باز می گوید،

جستجو شده را نیافت

و من، مهر پاک، مهر بزرگ،

در یاد پرشور آنان به خورشید ابدیت باز گشتم

و پرتو راستی ها را در کاخهائی که ان هم - پیمان ها بر ساختند

مدفون کردم

و آتش خدائیرا آنجا ، در گذرگاه آن قهرمانان جاوید بر افروختم:

آنها که با خود راه و پایان بودند

که سخن را بشکستند وکلام را بچیزی نگرفتند

که خدا آفریدند و خود نا افریده بگذشتند

آنها که داستان پیروزیهایشانرا برسیمرغها درنیامیختند

انها، آن سپاه جاوید ،هم پیمانان منند

من ، مهر، پرتو راستیها ،

سرگذشت شما را ،ای فرمانروایان بزرگ،

بر اعماق خاموش اقیانوسها و سینۀ بی آرام طوفانها بنوشتنم

و مگر در یاد پرافتخار شما ،تجلی خود را بر گرفتم،

باشد که آیندگان قرنها نور مهر را در آتش ابدی شما بازیابند!

باشد که پیمان مهر هرگز نگسلد!

مجموعه (اکنون به تو می اندیشم ،به توها می اندیشم) _ هوشنگ ایرانی _تهران دی ماه1334