نگاهی به باگارد باز و سمت تاریک کلمات نوشته حسین سناپور

با گارد باز مجموعه داستان کوتاه حسین سناپور در زمستان سال1383به چاپ رسید.کتاب شامل بیست داستان با گارد باز است زیرا روایتی روشن است، بی هیچ پوششی از ساعتی ،روزی و ماهی از اجتماع امروز و دیروز جامعه ما . کلیت تمام داستان ها طرحی از زندگی اجتماعی امروز مردم ایران، در هم، گرفته، ناامید، بیمار و تا حدی بی اطمینان است.رسم خط زوال انسانهات در مسیر زندگی.به نظرم همین باعث می شود وقتی یکی از داستانهای کوتاه را می خوانید جا نمی خورید زیرا دور نیست از اوضاع پیرامون .نویسنده کوشیده روزی ، ساعتی و یا حتی لحظه از زندگی اجتماعی و فردی رو به زوال مردمی و فردی را بنویسد .

مجموعه با گارد باز شامل 20داستان کوتاه است.

صف

گویای حالت عادی مردم امروز است .شاکی ،کم حوصله و خشن .که در صفی برای حساب کالاهای که خریدن ایستادن...

ماه پروین :

زندانی سیاسی که بعد از مدتی به خانه بازگشته و... اما مرد زیر فشار شکنجه ها و فشارهای روحی دیگر ...

صندلی

یک اتفاق ساده نشستن بر صندلی و نگاه کردن به دیگران با انکه صندلی چندان هم برای نشستن مناسب و راحت نیست اما تنها جا برای نشستن است و ترس، از دست دادن همان جای نامناسب موجب می شود که فرستهای دیگر رااز دست بدهد...

تاریکی

مردی سر خورده ناراضی که برای خالی کردن حس سر خوردگی و نارضایتی تن به زد خورد با مرد کلاه شاپوی می دهد...

صخره نشین

گناه خود بر گردن دیگری انداختن است حکایت مردم روستای که می خواهند وجدان ناراحت خود را با مقصر دانستن فردی بی گناه از شرعذاب و جدان خلاص شوند...

با گارد باز

راویی داستان ذهن حریف کهنسال است، دستکشهای سرخ حریف را چون سنجاقکهای جوان توصیف می کند و فرضی و جوانی حریف آنها را در هوا می چرخاند. با تجربه ای که دارد کوچکترین حرکت و حالت چهره را و دستان حریف را تجزیه وتحلیل می کند، او را دوست دارد زیرا اگر او با دستکشهای قرمزش نبود نمی توانست آنجا حضور داشته باشد، اعتقاد دارد او می بازد چون باخت و برد برایش معنا دارد اما باختن یا بردن برای خودش معنی ندارد و در اخر زمانی که دیگر هیچ چیز برای حریف مهم نیست جز انکه زودتر از ان چهارگوش(رینگ) خلاص شود و دیگر گاردهایش بسته نیست و با گارد باز آنجا ایستاده همان طور که او از اغاز بازی با گارد باز در رینگ مقابلش ایستاده بود، ضربه اخر را به او می زند تا بیشتر از ان معطل نشود.همانطور که برداشت می شود مبارزه از ذهن حریف کهنسال به صورتی احساسی روایت می شود...

اب دهان

اخرین لحظه های زندگی زنی که برای اعدام می بردنش تا دیگر زیر شکنجه مورد آزار قرار نگیرد، زنی( که حتی آنها اسمش را بی پیشوند(خانم...)نمی گفتند؟ )داستان تا حدی بازگو کننده ان بهت ساکن در فضای خیالی زندان است....

..

سمت تاریک کلمات مجوعه داستان حسین سناپور است که در سال 1384از بنیاد گلشیری برنده ی جایزه ی بهترین مجموعه داستان کوتاه شده است.کتاب شامل هشت داستان کوتاه است. داستانهای که در قالب گفتگوست،گفتگوی که گاه یکطرفه و گاه دو طرفه است و به خواننده اطلاعات نسبی درباره اوضاع زندگی طرفین گفتگو را می دهد و گاهی راوی یکی از اشخاص داستان است که اوضاع را روایت می کند.در داستانهای کوتاه این مجموعه خواننده در می یابد اشاخص داستان دچار پوچ بینی زندگی شده اند و دروغ می گویند به خود تا بتوانند به زنده بودن ادامه دهند ..مجبوران با دیگران مدارا کردند ، دروغ بگویند به دیگران تا درجه ء که خود را به زوال بکشند. اشخاص داستان نا امیدن ومثل ماشین عادات روزانه را تکرار می کنند .

خواب مژه هات

خواننده در داستان اول از گفتگو ها در می یابد مردی شاعر و معتاد همراه با همخانه اش در خانه که پدر برای باز کردن او از سرش در اختیارش قرار داده. اوبیشتر نمی خواند و نمی نویسد با انکه استعدادش را دارد (ویا تظاهر به داشتن توانای دارد )چون مردم باشعوری وجود ندارند تا بفهمند....

خیابان های نیمه شب

مردی که ساعت 2نیمه شب با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار می شود تا دریابد زنش برای چه بدون حرفی گذاشت و رفت .او بیشتر از انکه نگران رفتن زن باشد دلخورست که چرا خود زن را ترک نکرد و زن ترکش کرد....

کابوس بیداری

داستان مردیست که او هم با صدای تلفن از عالم خاطرات گذشته بیرون می اید تا دریابد زنش انکه او دستش داشت .طلاق گرفته و با مرور خاطرات تازه از خواب بیدار می شود...

انتخاب اسم کتاب سمت تاریک کلمات گویای زندگی انسانهای امروز است که رو به تاریکی می رود . انسانهای درماند، خسته ،تنها و بیمار...

..

نخستین شاعر نو پردازه شعر نو(تقی رفعت):

نخستین شاعر نو پردازه شعر نو:

میرزا تقی خان رفعت فرزند آقا محمد تبریزی ،شاعر و نویسنده وروزنامه نگار انقلابی، متولد 1268در تبریز ؛در مورد فوت او دو روایت جداگانه وجود دارد : روز چهارشنبه24 شهریور ماه سال1299= اول محرم سال 1339=6سپتامبر 1920،یک یا دو روز بعد از کشته شدن شیخ محمد خیابانی ،رهبر کمیته دومکراتهای تبریز {در جریانهای سیاسی روسیه ،به ویژه انقلاب اکتبر ،از ابتدا تا تحقق ان به وسیله لنین و یارانش پیوسته تاثیر مستقیمی در پیدایش افکار انقلابی و پیشرو داشت. و یکی از تاثیرات آن ظهور حذف دمکرات آذربایجان پس از شورش فوریه 1917روسیه ،به رهبری شیخ محمد خیابانی بود(شعار آنها مبارزه با کهنه پرستان سیاسی بود) تقی رفعت عنوان دبیر دوم حزب بود و به مدت پنج سال مشارکت پرشوری داشت .وی با سرودن اشعار سیاسی و اجتماعی و نوشتن نمایشنامه (از منظومه سرگذشت پرویز ،سروده علی محمد خان اویسی نمایشنامه اتخاذ نمود به نام خسرو پرویز که در دبیرستانها تبریز به در آمد.) و نوشتن مقالات اجتماعی و انتقادی به ایراد نطقها و خطابه می پرداخت، نمونه پرشور این نطقها دوم دی ماه سال 1296با وجود با مساعد بودن هوا با استقبال چشمگیر مردم تبریز مواجع شد. وی سردبیر روزنامه تجدد (روزنامه ارگان کمیته دمکراتهای تبریز )بود.وی با همکاری ابولقاسم فیوضات، نطقهای خیابانی و اعلانه های مربوط به جمهوری مستقل آذربایجان و گاه شعر و قطعه های ادبی را در آن به چاپ می رساند.} دست به خودکشی زد؟! ، بیست وچهار ویا بیست وپنج شهریور ماه 1299در سن سی ویک سالگی به طور مشکوکی کشته شد و مکان آرامگاه ابدی او مشخص نیست.به گفته یحیی آریان پور : هر چه بود تقی رفعت ،قربانی پیوند بد عاقبت سیاست و روزنامه نگاری یا سیاست و ادبیات شد.

رفعت بعد از اتمام تحصیلات مقدماتی به ترکیه رفت وتحصیلات عالی خود را در استانبول ادامه داد و به مدت چند سال مدیریت مدرسه ناصریه ایرانیان در ترابوزان را بر عهد داشت ،در سال 1به علت تصرف ترابوزان توسط قوای تزاری روسیه ،ترابوزان را ترک کرد و به تبریز بازگشت ؛وی به تدریس زبان فرانسه در دبیرستانهای تبریز پرداخت. او به زبانهای فرانسه ترکی(استانبولی) و فارسی شعر سروده است اما اشعار او از حیث فرم ومضمون با شیوه سنتی شعر فرق داشته در واقع در آن قافیه رعایت نشده بود و مصرع های مساوی نداشت . وی مکتبی به وجود آورد تحت عنوان مکتب رفعت از جمله پیروان این مکتب احمد خرم، تقی برزگر،حبیب ساهر و یحی میرزا دانش(آریان پور) بودند؛البته این مکتب مورد مخالفتها و انتقادهای تند ادیبان داخلی ؛اعتصام الملک، بهار و ایرج میرزا و همین طور ادیبان خارجی گردانندگان روزنامه کاوه برلین(گردانندگان روزنامه کاوه :تقی زاده ،علامه قزوینی، جمال زاده و کاظم زاده ایران شهر بودن)قرار گرفت. اشعارش نخست در مجله ادب که از طرف دانش آموزان انتشار می شود به چاپ رسید همین طور در در روزنامه تجدد و در نشریه ادبی خودش به نامه آزادیستان(در طول شش ماهی که حزب دمکرات آذر بایجان قیام کرد و حکومت آذربایجان را به دست گرفت در پانزده خرداد سال1295 نشریه کامل ادبی خود را به نام آزادیستان منتشر کرد،که البته این نام پیشنهاد اسماعیل آقا امیر خیزی از رهبران حزب دمکرات آذربایجان بود. و در واقع نشریه هواخواه تجدد در ادبیات بود؛ اصطلاح تجدد را در مقابل اصطلاح فرانسوی رنسانس اورده اند و مقصود از ان دگرگونی حیات اجتماعی ،علمی و هنری است.که در ان شعرهای شمس کسمائی به چاپ رسید.عمر مجله فقط در سه شماره بود و شماره چهارم ان در تاریخ بیست شهریور 1299با سر کوب نهضت دمکرات اذربایجان به دست مهدیقلی هدایت (مخبر السلطنه)سر کوب شد ، و به انتشار نرسید.)

برگرفته از:

1- تاریخ تحلیلی شعر نو - نوشته شمس لنگرودی

-2دائرةالمعارف شهر تبریز:

www.tabrizinfo.com

از بس به خورشید نگریسته ام

خورشیدی

جانشین چشمان من شده است

و نور خیره کننده خود را

بر جهان می پاشد

و تندی روشنی آن

جهان رنگ تاریکی

به خود می گیرد.

بیژن جلالی- شعر سکوت

لبان جنبانت

 

 

دوباره خشمگین شود،از زیر آن ابروهای کمانی بدون حرکت سر چشمان گرد و مشکی کشیده اش باز درخشیدند- وقتی نمی خوای گوش کنی چرا می گی بخون؟! کتاب را بست و دوباره رفت. اما من چطور می توانم به تو بگویم وقتی به لبان جنبانت می نگرم آن وقت، هیچ نمی فهم.

حجاب بیرونی زنان ایرانی از زمان تیمور شاه تا رضا خان

 

 

حجاب چیست: آنچه موی سر و بدن زنان را می پوشاند.حجاب اسلامی: پوششی کامل برای پوشاندن بدن زنان از چشم نامحرم، شامل چادر یا مانتو، شلوار، مقنعه یا روسری.(فرهنگ روز سخن- دکتر انوری)

در زمان تیمور:

پارچه سفیدی که سر تا پای انها را می پوشاند و نقابی از موی اسب که بر چهره می افکندند تا هیچ کس آنها را نشناسد.

در زمان شاه عباس بزرگ صفوی:

زنها از چادر و روبند استفاده می کردند که به طوری که آفتاب هیچ وقت به صورت انها نمی تابید و زنها همانند مردان شلوار و جورابهای مخمل گلی می پوشیدند.

در زمان شاه صفی صفوی:

چادر سفیدی تا روی مچ پاها و تنها شکاف کوچکی داشت که از انجا به زحمت جلوی خود را می دیدند.

در فاصله شاه صفی تا شاه سلیمان صفوی:

چادر بلند و تنها با دو سوراخ در محذات چشم برای دیدن جلوی پایشان را بتوانند ببیندند.

در زمان آقا محمد خان قاجار:

زنان روستای خودشان را بیشتر از زنان شهری می پوشاندند و در خانه به سر می بردند.

در زمان فتحعلی شاه قاجار:

چادر بلند به همراه روبند همانند دورهای پیشین.

در زمان محمد شاه قاجار:

چادرهای بلند مشکی و به سر خود پارچه ای سفید می انداختند که در مقابل چشمان چند شبکه داشت و بوسیله آن جلوی خود را می دیدند. ساق پاها را در شلواری گشاد یا چاقچوری(شلواری که جوراب به آن دوخته شده باشد) شکل می پوشاندند. و کفش ها شان یک نوع پاپوش زرد رنگ یا سبز رنگ بود که نوکش برگشته و پاشنه ای باریک داشت.

در زمان ناصر الدین شاه قاجار:

چادرهای از جنس چیت و بندرت از جنس ابریشمی به رنگ آبی تیره بود که از سر تا پاشان را می پوشاند و فقط چشمهاشان از پشت روبند توری یا قلاب دوزی شده که در زیر چادر به صورت می انداختن، به بیرون دید داشت و یا با چادر روی خود را جلوی نا محرمان می پوشاندند و در زیر آن یک شلوار آبی یا سبز گشاد که وظیفه دامن داشت به پا می کردند، که جوراب به ان دوخته شده بود(چاقچور). و سرپایی های کوچک پاشنه دار به پا می کردند که فقط نوک پاها در آن جا می گفت و از قسمت کف پا به زحمت تا نصف پاشنه می رسید و برای حفظ تعادل، آنها را روی زمین می کشیدند.

در زمان مظفر الدین شاه قاجار:

چادر سیاه که از پارچه بالنسبه لطیف، اما بدور از هیچ ظرافت و زیبایی خود را می پیچاندند، این چادر در قسمت بالا که معمولا جای قرار گرفتن صورت بود از هم باز می شود و در جلوی صورت خویش دستمال بلند و سفید که بالای آن مشبک آویزان بود می بستند.

در اویل زمان رضا شاه:

چادر به همان شکل مشکی و بلند و روبند توری و چاقچور پوشش مطلوب به شمار می آمد و تنها یک بانو، خانم ناصرالملک بیوه نایب السطنه پیشین کشور در ضیافتهای شام سفارتخانه ها بدور از چادر حاضر می شود(البته مجالسی که فقط اروپاییها در ان حضور داشتند و از ایرانی ها دعوت به عمل نیامده بود).

در طول زمان رضا شاه:

در فاصله سالهای 1313 تا 1314 بعد از سفر رضا شاه به ترکیه اقدام به واقعه کشف حجاب زد، و زنان با فرمان رسمی کشور بی حجاب در صحنه اجتماعی ظاهر شدند.

مجازات زنانی که مرتکب عمل مخالف عفت می شدند:

در زمان شاه عباس بزرگ صفوی:

در این مورد مردان حق هر گونه مجازاتی حتی مرگ را در مورد همسران خود داشتند و حتی زنان منکوحه اگر زنا می کردند و مدلل می شودند را فورا می سوزاندند.

در فاصله زمان شاه صفی تا شاه اسماعیل صفوی:

( در شیراز) به روایتی روی قله کوهی (در نزدیکی آرامگاه سعدی) قلعه ای بنا شده و بالای آن در قله کو چاه مربعی از سنگ کنده بودند و می گفتند، زنان زناکار را در آن می اندختند اما امروز محل نگهداری کبوتران است.

در زمان سلیمان صفوی:

زنانی که نسبت به شوهرانشان وفادار نبودند و خیانت می کردند، از بالای مناره مسجد به پایین پرتابشان می کردند. و دخترانی که مرتکب عملی خلاف عفت می شدند، سرشان را می تراشیدند و به صورتشان گل و کثافت می مالیدند و وارونه سوار خر می کردند(به طور که صورت فرد به طرف دم خر قرار می گرفت.) جلاد با چنین وضع و حالی، دختر را به دور کوچه ها می گرداند و لحظه لحظه فریاد می کشید: وای به حال دختر بدبختی که شرافت خود را حفظ نکرده است. و همین طور قوانین به پدر و مادر و اقوام دختر اجازه هر برخوردی با دختر متخاطی را می داد.

در زمان ناصرالدین شاه قاجار:

زنان بدکاره را بعد زدن شلاق سرشان را تراشیده، لباس مردانه به تنشان پوشانده و ماست به سرشان مالیده و صورتشان را به کلی سیاه می کردند و آنها را پشت رو سوار یابو می کردند و پاهاشان را محکم به زیر شکم یابو می بستند و در شهر می چرخاندند و کسبه طبق معمول یک یا چند سکه مسی یا نقره به داخل سینی در دست جلاد سرخ پوش یا میر غضب می انداختند و انها را مورد مسخره و سنگ می اندختند.

نمونه دیگر تنبیه در تهران: دختر شانزده ، هفتده ساله ای رقاصی را به جرم بدکارگی و مراوده داشتن با منزل اروپاییان در نمد پیچیده، ضمن مالیدن و خورد کردن در میان نمد خشن آنقدر در زیر پاهای سنگین خود لگد مالش کردند تا جان دهد.

نمونه ای دیگر در شیراز:در اطراف شهر شیراز چاهی علی بندر با عمقی بیشتر از 550متر بوده است که زنان منحرف و بدنام را بعد از ترشیدن موی سر و برعکس نشاندنش بروی لاغ توسط جلاد(سرخ پوش) در کل شهر می گرداند و در اخد به درون ان چاه می انداختند و یا شوهرش و فامیل با توافق شوهر زن خطا کار را مسموم کرده و به دورن چا می انداختند و یا محرمانه از شهر بیرون انداخته و یا به نقطه دور دست تبعید می کردند یا در بیایان رهایشان می کردند.

حال نمونه ای از زن خطاکار به روایت ادوراد براون:

روزی خدمتکار براون به اتفاق سه پیشخدمت در بازار چشم شان به پسرکی زیبا می افتد که یک کلاغی (نوعی دستار) به سر گذاشته و درکنار مردی نشسته بود، وقتی با دقت نگاه می کنند متوجه می شوند که اویک زن است که موهایش را در زیر کلاغی پنهان کرده زن جوان را نزد داروغه بده و داروغه بعد از فهمیدن مطلب خشمگین شده و شروع به ناسزا گویی می کند و دستور می دهد زن جوان را در زندانی مهر و موم شده حبس کرده و نگهبانی می گذارند تا کسی او را نجات ندهد و فردایش فرمان می دهد او را در جوالی جا داده و چوب بزنند و موهایش را ترشایده و آزادش کنند.

 *کلیه مطالب فوق برگرفته از کتاب زن ایرانی به روایت سفرنامه نویسان فرنگی  نوشته: میترا مهر آبادی - نشر روزگار - چاپ اول بهار ۱۳۷۹