سلام

خوب انگار ناچار شدیم یه توضیح کوچک درباره مطالب این هفته بدیم. این هفته این مطالب به وبلاگ ما اضافه شده:

  1. گلدا مایر ،مادر بزرگ اسرائیل
  2. داستان کوتاه (برای دفاع)
  3. خانه ادریسیها
  4. ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲

و از همه مهمتر اگر می خواهید بدانید ما کجا بودیم.


خانه ادریسیها

خانه ادریسیها شامل دو جلد است. شگفتی اثر خانم علیزاده در این است نویسنده شخصیتهای زیادی را وارد جریان اصلی رمان می کند و با تمام وجود سعی در دراد تمام احساست و یا بهتر بگوییم بخش اصلی احساسات شخصیتهای رمان را بیان دارد بطوری که خواننده بتوانند تک تک افراد را درک کند در واقع این سبک نوشتاری است معمولا نادر است نویسنده این دشواری را برخودش روا دارد (یعنی شخصیتهای زیادی را وارد رمان کند و هر کدام از انها به شکلی محور اصلی رمان باشند )معمولا در بیشتر رمان ها افرادی وارد جریان اصلی روان می شوند اما انها نقش های خود را ایفا می کنند و در طی ان از جریان اصلی خارج می شوند اما رمز و سبک نوشتاری نویسنده توانایی در خلق شخصیتهای زیاد و بیان احسسات،  سرنوشت ها و خاطرات انها می کند. این رمان در بردرانده تمام احساسات حاکم بر یک زندگی عادی ست مانند:عشق،  نیروی نبرد،  عدالتخواهی، قدرت خواهی ، نفرت و ظلم ها و فساد در نهضت به قدرت رسیده است .خانم علیزاده انگار قصد داشتند قدم در راه کافکا و پرست بگذارند تمام شخصیت های رمان در گذشته هستند و در ان سیر می کنند و حتی بیشتر رمان در توصیف گذشته و نقش ان بر حال است.نکته جالب شباهت نام این رمان با نام فردی است به نام ادریس ،فردی بود که به بهشت رفت و نعلین خود را در انجا جا گذشت وقتی به قصد برداشتن نعلین خود به بهشت بازگشت دگر از ان خارج نشد.*روحش شاد*

رمان راجب شهری است به نام عشق آباد و گروهی که بقدرت رسیدهاند و وارد شهر شدهاند تا حق مظلومین را از ثروتمندات بگیرند و آها را از خانه هایشان بیرون کنند و به تعبیر خود به سزای عمالشن می رسانند. کل رمان و اتفاقاتش در خانه ای بزرگ و قدیمی اتفاق می افتد ساکنان اولیه خانه ادریسیها شامل مادر بزرگ یا خانم ادریسیها (همه با این نام می خوانندش)یا زلیخا - لقا (دختر میانسال خانم ادریسیها که سالهای عمرش را به تنهایی و بدور از مرد ها بسر برده است )- وهاب (نوه پسری خانم ادریسیها که تحصیلاتش را در خارج گذرانده است و بعد از سفر به مناطقی در جستجوی رحیلا به بازگشته است). هر سه خود را در خانه و خاطرات خیلی دورشان زندانی کرده اند. هرگز خانه را ترک نکرده اند و به قول وهاب چیزی که شاید موجب می شود هرگز خانه را ترک نکردند و به جمع دیگران نمی رفتنند "عادت ، اجبار و تن آسایی بود" .و یاور باغبان و مستخدم پیر خانه .

خانه ادریسیها پر از غم غصه است پر از اتفاقات عجیب و غریب ،  زنهای این خانواده به طریق های تسلیم خودخواهی مردان این خانواده شده اند(مردسالاری).مادر بزرگ وقتی خیلی جوان بود به اقای ادریسیها شورهر داده می شود در حالی که دلبسته جوانکی عاشق و آشوبگر بود به نام قباد، که برای آزادی و حق مردم مبارزه می کرد .سالها گذشته، از ان ماجرا وقباد رفت به دنبال هدفش و مادر بزرگ ماند و ازدواج کرد و حالا قباد با یک پای سالم مترود شده از طرف آتشخانه ای که خود بوجودش آورده با سکوت و حسرت به گذشته از دست رفته خود به زندگی ادامه می دهد.خانم ادریسیها با بدنیا آمدن فرزند سومش رحیلا دوباره جوانی را بدست می اورد. رحیلا دختر زیبا اما به حکم تقدیر شوم زنهای خانه ادریسیها به ناچار تن به ازدواج با موید (مردی بی لیاقت) می دهد.و از طرفی وهاب از کودکی با مادر بزرگ زندگی می کرده چون پدر در طی مسافرت به تفلیس تنها به خانه باز می گردد ... وهاب همیشه مادر خودر را مقصر می دانست برای اینکه او را ترک کرده بود و به گمان خود به دنبال خوشگذرای خودش رفته بود. رحیلا در جونای می میرد و اتاقش همچنان دست نخورده با تمام لباس ها و عطرهایش باقی می ماند. وهاب از کودکی دلبسته و شاید عاشق عمه اش بود و روزهای زندگی اش را با مرور خاطراتشان و نگاهی و برخورد رحیلا با اوسپری می کند ، در واقع دلبسته یک عشق خیالی ست که با آمدن رکسانا این عشق خیالی جایش را به عشق واقعی میدهد.لقا به دلیل نداشتن چهر زیبا و علاقه مادر خانم ادریسیها تمام زندگی را در تنهایی و با حس زیادی بودن سپری می کند و تنها فقط یک هنر او نواختن پیانو اشکار بود تا انکه شوکت بقیه استعداد های او را بیدار می کند.به قول وهاب وقتی پیانو می نواخت ای احساس در او ایجاد می شود که جوان شده و با نشاطی غیر قابل توصیف ما نواخت اما در پایان تبدیل می شود به همان لقای سابق .همیشه ترجیح می داد در زیر پای قدیسه زانو بزند و دعا کند.

زندگی عادی این چهار نفر با تمام کسالت و تکرارش با آمدن شوکت نماینده اتشخانه مرکزی از جریان عادیش خارج می شود .قهرمان شوکت زنی تنومند که همیشه زرد می پوشید جون خورشید بدرخشد منکر تمام خصلتهای زنانه بود بسیار بد کلام و خشن و برخلاف این ظاهر دلی مهربان و روحیه ای عدالتخواه دارد این مهربانی شامل حال بورزو است که شوکت را مانند مادر دوست می دارد .قهرمان شوکت و افرادش و اعضای خانه ادریسیها روزهای اول هیچ کدام تسلیم این تغییرات نمی شوند اما کم کم اول مادربزرگ و بعد لقا، وهاب همیشه در تعجب بود که چرا آن دو اینقدر زور همه چیز خود را از دست داده اند . بعد خودش هم این جریان تازه را می پذیرد.همراهان شوکت شامل آدمهای رنج کشیده و زحمت کشیده است که در زندگی گذشته شان به طریقی بی عدالتی در حقشان روا شده است و در انها حس مشترکی به نام عدالتخواهی بوجود آورده است اینها افرادی هستند که به قباد و ... کمک کرده اند تا ایت نهضت به نظلام تبدیل شود اما این نهضت هم مثل تمام نهضتهای دیگر که به قدرت می رسند رو به فساد کشیده می شود مانند کشتی بادبان برافراشته ای که هر سمت باد ببردش می رود.حالا انسانهای ریاکار و نه زحمت کشیده و نه فقیر و بدون هدفی که برای این انقلاب داشته باشند به قدرت رسیده اند.

برزور جوانک دانشجو وتندرو همه حق را به شوکت و اتشخانه می دهدکم کم درک می کند که اتشخانه هم رو به فساد می رود به شوکت می گوید"داروهای دولتی را می برند بازار سیا.بوی داروها طوی بیمارستان دیگر خوشایند نیست یک طورهای آزارم میدهد." پس از همه چیز می گذرد و در کنار شوکت باقی ما ماند، برای رسیدن به حق، نه در مقابل حق.

رخساره زنی که هنوز دلش به تنها سکه باقی مانده به خانه اربابی و سخن های ویاد خانه اربابی خوش است و در واقع حسرت ان روز ها را می خورد مثل همه.ترکان خیاط پیر پری با بچه هایش ، کوکب زنی که مردش او را همیشه می زد و اما باز هم هنوز عاشق است.پسرش یوسف جوانکی کتاب خوان و عاشق پیشه .شعر می گویید و شیفته شوهر رکساناست و شاید هم شیفته رکسانا. تیمور.کاوه .حدادیان شهردار سابق که متقعد است برای حکمت داری باید مثل شیر بی باک بود ومثل روباه مکار و عاملین قدرت باید بی رحم باشندو تناه حکومتی کخ باقی می ماند، حکومتی است که زیر دستان خود را خورد کند و به یک اطاعت مطلق اعتقاد داشت بر خلاف او شوکت معتقد بود مردم درک می کنند و نیاز به پوزه بند ندارند.

یونس خوش چهره نیست اما به قول لقل"استحکامی ایزدی در چشمانش است .جادوگر شاعر ، وقتی به زوایه تاریک زندگی تکتک افراد نور می تاباندتازه حقایق زندگی همه و چطور بوجود آمدن حس عدالتخواهی هر فرد اشکار می شود و به طریقی از نظر من انجا یکی از ان صحنه هایستکه قلب رمان می تپد تند هم می تپد.

قبادهمان جوانک عاشق که عاشق تر از ان عاشق کمک به مردم و عدالتخواهی بود و حالا حسرت روزهای از دست رفته را می خورد.حسرت می خورد کاش کنار مادربزرگ باقی می متند و باهم زندگی می کردند مادر بزرگ همیشه از او گلایه دارد می گویید قباد زندگی کرد چون در کنارش همیشه خطر بود اما من فقط سالهای زیاد زندگیم را صرف انتظار کشیدن کردم.حال قباد نمی خواهد مترسک سر جالیز دیگران باشد می خواهد زندگی خودش را داشته باشد. میگویید"به مردم محبت کردم و هیچ چیزی ار انها دریافت نکردم و تنها چیزی که طی این پینجاه سال درک کردم این بود که انها جلاد قاصب می خواهند.." و باز هم بخاطر این مردم اینبار جانش را در اعضای این سالها می گذارد.

رکسانا شخصیتی که اواخر جلد یک وارد جریان رمان می ش.د جلدی که خام است تازه شخصیتها کمی قبال درک هستند و اما جلد دو افراد رمان کاملا قابل درک هستند و بطور شگفت آوری فوقالعاده است.رکسانا زن جوان که بسیار شبیه رحیلا ست و مثل او و هم نقش او این بار نه تنها به خانم ادریسیها بلکه به همه زندگی دوباره می بخشد و همه رازهای خانه ادریسیها را می داند چون رعنا اموزگار او بوده است و مهمترین چیزی را از او آموخته حس آزادی خواهی .رکسانا کسی که بگفته خودش شخصیت حقیقی خود را در پس شخصیتهای ساخته دست دیگران از دست داده است. حالا خسته است از این همه تکرار، تکلیف، دلبستگی دیگران به او و حالا می خواهد تنها برای هدفش زندگی کند.وحال آمده است برای تغییر دادن برای پایان بخشیدن به همه چیز ، این ها را وهاب درک می کند "در دیدار اولشان میان چهارچوب (اتاق رحیلا) رکسانا درست بود- زنی در انتهای راه" . با آمدنش در خانه وهاب دگرگون میشود تمام تخیلات خود را زنده می بیند با هم کنار نمی ایند ، خودش را اوی پس می کشد یک فرد اخلاق گراست و انچه را می خواهد سعی در پنهان کردنش دارد شاید به این خاطر است که آرامش ندارد و بقول برزور" یک پایش این طرف جوی است و دیگری این طرف می گذارد و کاملا با تمام وجود بدنبال یک چیز نمی رود، در اواخر رمان وهاب هدفش را میابد..... .

تنها گلایه ای که بر این رمان منتشره شده می توان گرفت از انتشارات توس است بابت کم سلیقگی در طرح جلد کتاب و بی توجه ای به صفحه بندی کتاب(قسمتهای از رمان چند بار چاپ شده است.).

اگر می خواهید بدانید کجا بودیم.


سلام می خوایم بگیم کجا بودیم داشتیم از یه سراشیبی تند پایین می امدیم پیشرومون یه کوه بلند بود خونه های که چراغشون در میا درختان تکوتوک داشت روشن می شد .نوک کوه روبه رو یه اماوزاده هست فضل و فائز فکر می کنم همین اسم بود . یاد روز قبل افتادام بهم اشاره داد " کوه سمت راستی اون بالا رو می نینی دوتا صخره سیاه "سرم را چرخاندام ادامه داد "بهشون میگن عروس داماد"- "چرا؟" - یه زن ومردی بودن می خواستن برن امامزاده زیارت معلوم نبود از کجا می ان به انجا که می رسن می گن :اوه چقدر اره دوره وتبدیل می شن به سنگ . براش تعریف کردم مثل من پوسخند مسخره زد اصلا یاد وبلاگ نبودام یهو گفت "خیلی وقت که ولش کردیم باید تلاش کنیم". خوب عذر خواهی از تو برایمان اسان نیست اما وقتی دستها ، چشمها وحتی این فکر لعنتی راه خودشان را می رون تو دیگر هیچ نیستی گاهی این پیر فرسوده باید بنشینه وبه این کودکان شاداب وبازیگوش اجازه بازی بده می شه گفت حالا همه باهمیم . رفت بودیم به یجای سرد ودور کنار اسبها وکورهایشان میان تیغهای الوچه وحشی و گاوهای وگوسفندان زنگوله به گردن .

روزها از کوه بالا رفتیم ماست تو کوزه خوردیم روی علفهای کوهی نشستیم ولهشان کردیم .شبها ار سرما تو این گل گرمای مردادماه بخاری هیزمی روشن کردیم . عصر از گرسنگی کنار تنور داغ منتظر نان داغ موندیم ، انقدر اب چشمهای متفاوت خوردیم تا بفهمیم زندگی جریان داره ، زندگی قشنگه و هیچ پایبند ما انسانها نیست . حالا سعی می کنیم بهتر باشیم .


برای دفاع


روی سراشیبی تند کوه نشسته بودی و به دوربرت نگاه می کردی. کوه بلند روبرویت اسمان صاف،  خورشیدی که میرفت تا گردش زمین را کامل کند . به من گفتی اینقدر به فکر کندن اون آلوچه های ترش نباش به دوربرت هم نگاه کن .ناراحت شدم طوری گفتی که من احساس کردم فکر می کنی حریصانه به بوته های آلوچه وحشی اویزان شده ام.سربر نگرداندم و گفتم : نگاه می کنم. به کار خود مشغول شدم و دختران روستایی را به یاد اوردم که چطور تند و شتابان آلوچه ها را می کندند و تیغ ها را نادیده می گرفتند . گفتم :می دونی چرا این بوته ها اینقدر تیغ دارن؟ گفتی: برای دفاع از خود وشاید هم عادت کرده اند به بودن تیغ ها . گفتم: نه برای اینکه کسی وقتی داشت می چیدشون با هاشون حرف نزده ازشون تشکر نکرده ، آره،  شاید برای دفاع مثل شیه ان اسب سر راهمان . مکثی ،  صدای کوه پرسیدم: برای دفاع چی داریم؟ به من نگاه نکردی گفتی: بی تفاوتی.


۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲


در 30 تیر 1331 دکتر مصدق مجددا به روی کار امد و احمد قوام (قوم السلطنه)مجبور به کنار گیری شد اما در 28 مرداد سال1332 از این تحول تلاش عظیم که طوفان وار به قدرت رسید بود هیچ باقی نماند جز قلبهای شکسته ،بی تفاوت وتلاشی بی مزد ، نه تنها بی مزد بود بلکه با تحقیر هم اویخته شد بود چطور مردم طی یکسال و 28 روز اینقدر بی تفاوت شد بودن؟ یکی از عوامل این تفرقه همان که در تاریخ نوشته شد است عدم تفاهم و همسو بودن دو نفر قدرتمند دکتر مصدق ودیگری کاشانی بود حال چطور دو همراه در مسیر خلاف هم گام برداشتن ؟ ایا تحت فشار بودن؟ ایا تغییر دیدگاه داده بودن؟ سبب این اختلاف هر چه بود باعث نابودی دولت ملی شد یکی از با ارزش ترین ره اورد دولت ملی سال1331 ملی شدن صنعت نفت ایران هست .

ریشه های تاریخی ملی شدن صنعت نفت :

اولین بار در سال 1891 انگلیسیها در جنوب ومسجد سلیمان متوجه نفت شدن اولین کاوش انگلیسیها در اواخر قرن 19 در بوشهر بی حاصل بود. در سال1892 ژان دو مرگان باستان شناس فرانسوی در جنوب باختری ایران متوجه منابع نفتی می شود، د رهمین راستا اینگلیسیها در سال1900 با کتابچی خان در پاریس وارد مذاکره شدن و در سال1901 در لندن با یاری علی اصغر خان اتابک و وزیر خارجه وقت میرزا نصرواله خان مشیردوله و توسط دارسی اولین قراداد نفتی به امضاء مظفر دینشاه ووکیل دارسی الفرد ماریوت قرار گرفت.

طی این قرارداد 20000هزار پوند استرلینگ به ایران داده شد وقرار براین شد به همان میزان سهام قابل پرداخت و16 درصد سود خالص از ان به ایران تعلق گیرد ، در مقابل 60 سال امتیاز کلیه مکاشفات ، استخراج، حمل ونقل و فروش نفت وفراودهای نفتی ایران به دارثی واگذار شد،  البته سهامی هم به میرزا نصرالله خان که وزیر خارجه بود وکلیه افراد که در این امر مشارکت داشتن واگذار شد و جهت امنیت منطقه نفتی در مقابل بومیان منطقه سهامی هم به شیخ خزعل وهمین طور خان های بختیاری تعلق گرفت.طبق تقسیم ایران به وسطه فرانسه که بین روسیه وانگلیس به امضاء رسید،  جنوب ایران حوذه نفوذ انگلیس شناخته شد. این عوامل ودیگر عوامل سبب ایجاد تنشهای فراوان در کشور شد تا اینکه در سال1907 برای اولین بار نیروهای انگلیسی پا به خاک ایران نهادند به بهانه حفاظت از نیروهای که در منطقه نفتی در حال فعالیت بودن،  تحت اداره ستوان ارنولد ویلسون که بعد ها در جنگ اول مبنای پلیس جنوب شد و همان پلیس جنوب درکودتاه رضا خانی جز نیروی اصلی ارتش نوین ومتحد الشکل رضا خانی شد. در جهت تداوم انتقال نفت ایران به انگلیس در سال 1919 قراردادی توسط وثوق الدوله- کاکس مورد عقد قرارداد قرار گرفت . به دلیل فضای سیاسی ومبارزاتی در داخل ایران مورد مخالفت امریکا وفرانسه قرار گرفت وباطل اعلام شد که البته انگلیسیها در جهت رسیدن به این هدف در 3 اسفند دست به کودتای رضا خانی زدند ،  توسط ژنرال ایرون ساید،  و وزارت مستعمرات جنگ و وزیرخارجه انگلیس و به یاری سید ضیاءالدین که هدف اصلی این کودتاه را در به دام(روسیه) نیفتادن ایران ایرا می دانستن اما در حالی که ایران طبق قرارداد منعقد در لندن بین انگلیس و روسیه امضاء شد بود جز منطقه نفوذ انگلیس شناخت شده بود و روسیه حق نفوذ در ایران را نداشت .

در باره سلطنت رضا خان قرارداد سال1933 به امضاء رسید دکتر مصدق مخالف اصلی لن به شمار می امد چون ان را به زیان بیشتر ایران می دانست :

  • افزایش بود که در این قرارداد در مدت زمان و مدت قرار داده تمدید شده بود.
  •  به علت حساب سازی بود که شرکت در رابطه بر عدم پرداخت مالیات بر درامد به ایران انجام داده بود،  شرکت به ایران 262500لیره مالیات بر درامد به ایران پرداخت کرده بود در صورتی که به دولت انگلیس از بابت مالیات بر درامد 28میلیون لیره پرداخت کرده بود .
  •  انتقاد دیگری که داشت این بود طی قرارداد 16 درصد ازعواید کل شرکت به ایران تعلق می گرفت در صورتی که فقط 16 درصد از بابت شرکت مادر به ایران پرداخت می گردید نه شرکتهای وابسطه . در حالی که طبق قرارداد کلیه شرکتهای وابسطه وتابع می باید 16 درصد عواید خود را به دولت ایران می پرداختن .

 

همان طور که پیشتر نوشتیم در طول سال 1331 این دو مرد تحت فشار گروهای مختلف قرار داشتن تا بر خلاف هم قدم بر دارن وخواسته های دیگر را به نوعی نادید بگیرند .این اختلافات تا جای پیش رفت که دکتر مصدق برای جلوگیری از تخریب افکار عمومی دست به تاسیس کمیسیون امنیت اجتماعی زد ،  اما مانند همیشه در تاریخ ایران افرادی منافع شخصی خود وگروهی خود را بر مصالح جامعه ترجیه دادن . جبهه ملی ایران اولین جبهه ای بود که در جهت ملی شدن صنعت نفت ایران گام برداشت .جبهه ملی ایران در سال1328 تاسیس شد وهدف اصلی ان تلاش برای برگزاری ازادانه انتخابات مجلس شانزدهم بود وهمین طور مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت .گروها احزاب با این جبهه عبارت بودن از :

  1. حزب ایران : این حزب متشکل از تعدادی از مهندسین وتحصیل کرده با گرایش فکری سوسیال-دموکرات بود . اعضای اصلی جبهه ملی : مهندس زیرک زاده - دکتر سنجایی - مهندس حسینی - والهیار صالح. با گرایشی محافظه کارانه که بر خلاف گروهای دیگر تا به اخر در کنار دکتر مصدق باقی ماندن و از سوی دیگر این حزب فردی را به عنوان سرهنگ ریاحی برای ریاست ستاد ارتش برگزیده بود که عده ای براین باورند که او یکی از علل مهم سقوط دولت ملی بود .
  2. حزب مردم ایران : اعضای این حزب از خدا پرستان سوسیالیست تشکیل می شود. که به دلیل داشتن عقاید فلسفی و انتزاعی به عنوان راهنمای یک حزب سیاسی نمی توانست مورد استفاده قرار گیرد.از جمله اعضای حزب: محمد نخشب - حسن راضی ومهندس جلال اشتیانی.
  3. حزب ملت ایران : این حزب متشکل از جوانان وتعدادی دانش اموز ومعدودی دانشجو با عقاید پرشوناسیولیست و بر بنیاد (پان ایرانیسم) تشکیل شد بود .مرحوم دانش فروهر یکی از اعضای ان حزب بود این حزب بسیار عمل گرا بود ودر درگیریهای خیابانی وارد عمل می شد وبه سبب چپ روی وافتادن به دام (اوا نتوریسم) مشکلات زیادی برای نهضت ملی به وجود اوردنو بعد ها به طور ناخواسته در جهت منافع انگلیس وارد عمل شدن .
  4. حزب نیروی سوم : این حزب متشکل از اعضای جدا شده حزب توده بود که از طرفدارن بقایی و عضو حزب زحمتکشان ایران بودن .(اما پس از واقع 30تیر سال 31 از بقایی جدا شدن وحزب نیروی سوم را بنیان نهادند).اما هنوز به پایه نرسیده بودن که خصلت توده ای برگزیدند .

این مطلب برگرفته از روزنامه نشاط -مقاله اقای یاشار هدایی_روزنامه صبح امروز-مقاله اقای علی عظیمی نژادان _روزنامه صبح امروز-گفت گو اقایان بابک اقاپورخرمی و محمد ترکمان می باشد.