فقط یک هوس

این نوشته برای یک دوست هست که ما اینجا انتشارش دادیم البته با رضایت خودش تا برای تواناییهایش زمان صرف کند.

فقط یک هوس

چشمان خمارش را دور تا دور سالن می چرخاند . این را بی حالی نگاهش گواه می دهدمنتظر کسی نیست  .رو به پسر جوانی که از کنارش رد میشه چیزی می گه پسر همراه با خنده رگ پیشانیش می زند بیرون حتما درباره دختر همراهش چیزی گفته با ابرو به طرف دختر اشاره می کند. تا شروع اهنگ زمانی نماند . دنبال سوژه چشم می چرخاند . می بیندم با انکه هیچ علاقه ندارد به طرفش می روم . همان طور روی صندلی ولو هست . دست شولش را در هوا فشار می دهم :دنبال پیمانی ؟ ابروی بالا می دهد :نه . می خندام با صدا. با کج خندای می گه: خفه شو. روی صندلی خالی کنارش می شینم : پس چرا اینجای ؟ شانه بالا می اندازد: برای تفریح . با گوشه چشم نگاهی بهم می اندازه :تو اینجا چه غلطی می کنی؟ من هم تو صندلی لم می دم :همان غلطی که تو گفتی. با خودم می گم من اینجا چه غلطی می کنم! نه؟ همان که این تن لش گفت . تکانی می خورد مسیر دیدش را دنبال میکنم . پیمان امد مثل همیشه با الی جون . می ایستد می گم: می ری زیارت ! نیمه راه بر می گردد : تو هم بیا . سر تکان می دهم: بنده معمولا یه غلطی رو یه بار می کنم . بلند می خندد تا  توجه دیگران را به خود جلب کند وبا چشمان درخشان الی رو به رو بشه . شانه بالا می اندازم با نگاه دنبالش می کنم دست الی رو می گیره و می دونم که حالا حالا ولش نمی کنه پیمان کم کم از دور خارج می شه چه بخواد چه نه .صدا اهنگ بلند می شه پس اخر تونستن راش بندازن .چشم را از انها که دیگه برایم جالب نیستن بر می گردونم . بلند می شم تا برم واسه خودم خوش بگذرونم.

دمیان ـ هرمان هسه

 دمیان ـ هرمان هسه

 رمان با شرح یک خاطره در ده سالگی آغاز می شود. فردی بیگانه با عقاید و روشهای که با آن بزرگ شده وبه اجبار فرزند بودن،اعقاید و روشهای زندگی آنها را در پیش گرفته بود . اما از درون با تمام آنها بیگانه می نمود . در میان عقایداش در بیگانگی به سر می برد و در واقع روحش خواستار آن دیگری بود. محیط زندگی خود را به دو قسمت تقسیم کند: نور وظلمت - نور محیط خانه آنهاست که محدوده هایش از قلمره دیگر تنگ تر بود (مادر ،پدر و خواهرها وانظباط واخلاق و...) که خطوط ومسیرهایش راست به ان دنیا ختم می شود(دنیای که شیطان درونش نبود)- ودیگری محیط بیرون خانه شامل زندگی خدمتکارانشان و مردم کوچه وخیابان بود. اما زیبایها و تازه گیها وبه دور از تکرار بودن محیط دیگر برایش بیشتر جذاب بود. همان طور که خود می گوید( احتمالی بود که آدمی آن را در ضمیر خود آگاهش حس می کرد- ص26. )موجودی سرگردان که برای نشان دادن وجود خود در میان دوستان جوانش (همان مرد بیرون ) ناچار به گفتن دروغی می شود وقتی به خود میاید. (جرم من خواه دزدی ، یا دروغ - جرمی معنی بود. گناه من گناه مشخصی نبود ، نه این بود ونه آن - بلکه همدستی با شیطان بود) به قول خودش این اولین ضربه به ستونهای اصلی زندگیش بود واین ضربه های تلخ هستند که دنیای کودکی را می کشند و انسان را به دنیای واقعی و پر از دروغ وریا حل می دهند ، زخمهای که پی در پی به وجود می آیند و بعد در ظاهر فراموش می شوند. اما در بطن آدمی ریشه می تابانند تا همه چیز را تحت تاثیر قرار دهند. با دمیان آشنا می شود او را از یک ماجرای عذاب آور نجات می دهند . دمیان همانند یک روانشناس است - دمیان فراتر را می بیند با روح دیگران ارتباط بر قرار می کند . همان طور که در متن کتاب از زبان او می خوانیم (شخصی را با دقت تمام مورد مطالعه قرار بده ، خواهی دید که آگاهی تو درباره او بیشتر از خود اوست.ص 97) . تاثیر کلام و مطالعه او بر سینکلر چنان در متن رمان آشکار است (به نظر می آمد صدایش از درون من بر می خیزد و از همه چیز آگاه است. آیا او همه چیز را دقیق تر و بهتر از من می دانست؟) . مسله دمیان مسائه راحت بودنست هر کس روشی برای راحت بودن اتخاذ می کند بر همان مبنا اموری را مجاز وممنوع می نامد . او به اصول فردی ایمان دارد. معتقد است رفتار زیرکانه یا ریاکارانه ماست که ما را از حقیقت درون دور می کند مانند خود سینکلر (پسرکی رشد یافته در خانواده مذهبی وبا عقایدی بزرگ شد که هیچ ایمانی به آنها ندارد اما مثل یک عادت ودردناکتر از آن همانند نفس کشیدن برایش پر اهمیت اند . در دنیای دیگر (ساخته ذهن خود) با دیگران آشنا می شود با افکار جدید که آنها را پایه اصلی دنیای خود می داند و در حالی که اعتقادات قبلیش بر خلاف این (دنیای جدید) فقط او را در تنگنا قرار می دهد، چیزی میان خوشی ،عذاب وجدان ناشی از ان خوشی و.... . در سرگردانی میان خواستهایش وآن عقاید اسیر است طوری که خود نسبت به خویشتن این طور قضاوت می کند( در واقع مشتی نجاست& خوکی کثیف وشراب خوارهءئی پلید بیش نبودام ، نفرت انگیز وخام و بی تجربه بودام، بدل به جانوری لئیم شد بودام که اشتهای سیر ناپذیر مرا به انحطاط می کشاند ...ص 123) علی الرقم رنجهای که می کشید تقریبا از زندگی لذت می برد از این سو رو به عیاشی می گذارد . در واقع دگرگونی کامل همراه با عذاب وجدان که او را به ابتذال می کشاند. تا به قول خودش : آزادی را حس کند و به مقدساتی که با آنها بزرگ شد بود پرخاش کند و در این حال قلبا ترسی آمیخته با احترام در دل احساس کند .( برای ستیزه با جهان ، راهی جسته بودم وآن هم رفتن به میخانه ها و لاف در غربت زدن بود- یعنی تنها راه اعتراضی که می شناختم .ص128) سر انجام کمی با خویشتن کنار میاید و دنیای تازه می آفریند . چیزی که برای زیستن به آن محتاج بود .گذشتها را کنار می گذارد دیگر نه از دوران پر از شهوت ولجام گسیختگی ، اعتراض خبری بود ونه از دنیای کودکی که گریز گاهی باشد برای پناه بردن به دامن امن مادر. وقتی می خواهی دوباره متولد بشوی باید دنیای را ویران کنی و سینکلر همین کار را می کند ، دنیای خودش را می سازد - دنیای که در جستجوی جمال معنویت بود . در واقع این تحول زمانی پدید می آید که عبارتی می خواند از نوالیس: ( راستی ما به کدام سو در حرکتیم ؟ همیشه به جانب زادگاه ) آنگاه است که سینکلر می اندیشد " سر نوشت و روحیه دو واژه متفاوت برای یک مفهوم هستن." مانند سر نوشت او و پیستوریوس با روحیه یشان . پیستوریوس پسر کشیشی است که الاهیات را در نیمه راه رها کرد تا به ندای درون خویش جان بخشد و به حقیقتی که در جستجویش بوده برسد . فردی همتا در عقاید با دمیان& با این تفاوت که هنوز در تحقق خواسته خود باز مانده بود و شاید هم به طریقی آن را انجام میداد . با هدایت دیگران برای شناخت حقیقت درونشان یا همان سر نوشتشان سینکلر بعد آشنای با پیستوریوس به این نتیجه می رسد که ( هر کس فقط یک وظیفه حقیقی بر عهد اوست و آن یافتن راهی به ضمیر خویش است ...و هر کاری جز این ، تلاش بی فاید است کوششی برای فرار از حقایق است . پذیرش افکار وخواسته های عوام الناس ، نشان دهنده تسلیم و ترس ادمیست). رمان در واقع سیر عقیدتی مردم اروپاست .

آئینهء دق

آئینهء دق

شبها که پرپر می زند شمع

_ با کوله بار اشکهای مردهء خویش _

تنها، در آن سوی اطاقم،

شبهای پائیزی که پیش از مردن ماه

آتش به سردی می گراید در اجاقم،

خاموش، پشت شیشهء در می نشینم

شمع غمی گل می کند در سینهء من

آن قدر زاری می کنم تا جیوهء اشک

هر شیشهء در را کند آئینهء من

آنگه در این آئینه های کوچک دق

سیمای دردآلود خود را می شناسم:

سیمای من سیمای آن شمع غریب است

کز اشک باری می کشد بر گردهء خویش

من نیز چون او در سراشیب زوالم

با کوله بار روزهای مردهء خویش

در زیر این بار

اندام خون آلود خود را می شناسم :

اندام من اندام شمعی واژگون است

کز جنگ با شب ،پای تا سر غرق خون است

هر چند نور صبح را می بیند از دور ،

هر چند می داند که این نور ،

از مرگ با او دورتر نیست ،

اما در این غم نیز کی سوزد که افسوس

زان آتش دیرین که در او شعله میزد

دیگر خبر نیست

دیگر اثر نیست!

 

شبهاکه پرپر می زند شمع

_ در زیر بار اشکهای مردهء خویش _

در شیشهء در ، نقش خود را می شناسم :

پیری که باری میکشد بر گردهء خویش.

در زیر این بار

دیگر نه آن هستم که بودم

خالی است از آتش دیرین ، وجودم

پیچیده در چشم فضا ، دود کبودم

خفته است در خاکستر پیری ، سرودم .

افسوس ، افسوس !

دیگر نه آن هستم که بودم...

نادر نادرپور_ 1337

تلخی وابسته گی

داشتی دست نوشته مرا می خواندی نوشتم نا گهان و تو گفتی: ناگهان در باز شود گاوی... حالا با خودم فکر می کنم،  چرا هنوز تحملت می کنم نمی دانم اما این صدای پوزخند توست که بر تلخی وابسته گی من می آفزاید.

یادی از عمران صالحی

باران سیاه

آئینهء کوچک پروانه ها

چشمهء زنبورها

مردمک چشم برگ

تیلهء انگشت باد

مختصری از خزر

آه،

قطرهء باران

دگر آن قطره نیست!

توی باغ،

بال پر بلبلی

شد سیاه

از ته دل خنده زد

روی درختی، کلاغ

قار _ قار

قاه _ قاه!

دانهء انگور به می فکر کرد

تیغ نهادند به رگهای تاک

خمرهء پر سرکه، بر ایوان نشست

ابر سیاه آمد و باران سنگ

آیهء نازل شده از سوی ابر

قابل تفسیر نیست

برگ گل یاس را

باد، قرائت نکرد

بلبل مسلول

به کنجی نشست.

سرفه کرد.

دفتر گل بسته شد

فاتحه!

 

 

**تنها کلامی باقی مانده: روحش شاد، یادش گرامی **

 

 

این روزها

 

مطالب زیر برگرفته از سایتهای است که آدرسشان در پایان متن امده.

 

اعلام نتایج نظر سنجی محرمانه سازمان صدا وسیما در مورد میزان رضایت مردم از عملکرد دولت بود ودر سراسر کشور با نمونه اماری کل کشور صورت گرفت نشان می دهد که 65درصد مردم از عملکرد دولت ناراضی هستن. برای اطلاعات بیشتر به :

 www.roozonline.com

 

عمران صالحی در 11مهربر اثر سکته قلبی در بیمارستان درگذشت روحش شاد. برای اطلاعات بیشتر به

http://blogchin.blogspot.com/2006/10/blog-post_5355.html

مراجع کنید

چیزی خواندم که باعث شود برای پیر زنی که هراز گاهی به خانه مان می اید تا دلش باگفتن حرفهای که هیچ کس حوصله شنیدنشان را ندارد خالی کند وبرود گرفت. یک روز گفت :نمی گم خدا یا چرا اون دو تا از پسرم رو ازم گرفتی که اونا رفتم در راه خدا شهید شدن.اما....فقط این را می توانم در اینجا بنویسم .کم نیستن مادرهای پسر از دست داده .....

ایرنا: دفتر آیت‌الله "اکبر هاشمی رفسنجانی" رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام، نامه حضرت امام خمینی (ره) به مسوولان نظام برای اعلام آتش‌بس در جنگ ایران با عراق را منتشر کرد: ... "حال که مسوولین نظامی ما اعم از ارتش و سپاه که خبرگان جنگ می‌باشند، صریحاً اعتراف می‌کنند که ارتش اسلام به این زودی‌ها هیچ پیروزی به دست نخواهند آورد، و نظر به این که مسوولین دلسوز نظامی و سیاسی نظام جمهوری اسلامی از این پس جنگ را به هیچ وجه به صلاح کشور نمی‌دانند و با قاطعیت می‌گویند که یک دهم سلاح‌هایی را که استکبار شرق و غرب در اختیار صدام گذارده‌اند به هیچ وجه و با هیچ قیمتی نمی‌شود در جهان تهیه کرد و با توجه به نامه تکان‌دهنده فرمانده سپاه پاسداران که یکی از دهها گزارش نظامی سیاسی است که بعد از شکست‌های اخیر به اینجانب رسیده و به اعتراف جانشینی فرمانده کل نیروهای مسلح، فرمانده سپاه یکی از معدود فرماندهانی است که در صورت تهیه مایحتاج جنگ معتقد به ادامه جنگ می‌باشد و با توجه به استفاده گسترده دشمن از سلاح‌های شیمیایی و نبود وسایل خنثی‌کننده آن، اینجانب با آتش‌بس موافقت می‌نمایم و برای روشن شدن در مورد اتخاذ این تصمیم تلخ به نکاتی از نامه فرمانده سپاه که در تاریخ ۶۷/۰۴/۰۲نگاشته است، اشاره می‌شود.

..............."

در موسسه رویان گوسفنده همانند سازی شود متولد شد .

قرار بود از شنبه هفته ایند روزنامه روزگار به جای شرق منتشر شود. که اقای قوچانی گفته فقط شرق ولاغیر. برای اطلاعات بیشتر به :

 

http://www.roozna.com/Negaresh_site/FullStory/?Id=21499


وزیر آموزش و پرورش در خصوص طرح حذف معلمان مرد از دبیرستان‌های دخترانه گفت: با خواندن این مطلب با خودم گفتم چرا؟ خواندم اقای فرشیدی در گفتگو با خبرنگار فارس گفتن: بکارگیری معلم مردم در مدارس دخترانه در زمانی که معلم زن به تعداد کافی وجود دارد، توهین به معلمان زن است. هنوز قانع نشدیم.

 

http://kouroshz.blogfa.com/8507.aspx