بخوان ای همسفر با من

ره تاریک با پاهای من پیکار دارد

به هر دم زیر پاییم راه را با آب الوده

به سنگ اکنده و دشوار دارد ،

به چشم پا ولی من راه خود را می سپارم.

جهان تا جنبشی دارد رود هر کس به راه خود ،

عقاب پیر هم غرق است مست اندر نگاه خود.

نباشد هیچ کار سخت کان را در نیابد فکر آسان ساز،

شب از نیمه گذشته ست ،خروس دهکده بر داشته ست آواز،

چرا دارم ره خود را رها من

بخوان ای همسفر با من !

........................

............................

................................

*نیما یوشیج *-بخوان ای همسفر بامن

بی بار


دویدم تا به گامهای شتابانت رسیدم .دستت را میان دستانم گرفتم قلبم تند می زد و تند نفس می کشیدم بی بار ،بی انکه نگاهم کنی گفتی :بی بار نفس نکش .هفت نفس عمیق کشیدم  و همه تندی ها ارام تر شد .خواستم سر برشانه ات بگذارم شانه پس کشیدی و گفتی: این بار را خودت باید بکشی.در چشمان اشک جمع شد تا ان روز تلخ، فریاد ! الان که نیستی سرم سنگین هست اما روی شانه خودم .

 

پریشانی



 

ای پریشانی

مردی که آمد از فلق سرخ

در این دم آرام خواب رفته

پریشان شد

ویران

وباد پراکند

بی تنش را

میان خزر

ای سبز گونه ردای شمالیم

جنگل

اینکه کدام باد

بوی تنش را _

می آرد از میانه انبوه گیسوان پریشانت

که شهر بگونه ما در خون سرخ نشسته

آه ای دو چشمان فروزان

در رود مهربان کلامت

جاری ست هزاران هزار پرنده

بی تو کبوتریم

بی پر پرواز ...

*خسرو گلسرخی* _ به امید پایان یافتن صفحه های تکراری تاریخ ایران


نویسنده مورد علاقه او



نوشته زیر متعلق به دختریست 9 سال و همان طور که حتما با دختر بچه ها مواجع شدین عاشق حرف زدن هستن .این دختر مهربون علاقه زیادی به داستان گفتن برای دیگران وخواندن داستان با صدای بلند دارد. گاهی اوقات برای 1 روز پیش ما می اید خندهمان می گیرد وقتی با دستان کوچک واستخوانیش کتاب به دست می گیرد وبلند برایمان می خواند اقبال با ما بود و پیش ما امد وچون ..ازش خواستیم درباره نویسنده مورد علاقه اش بنویسه وما در وبلاگمان انتشارش دهیم. نوشت و ما هم به قولمان وفا کردیم هر چند کمی دیر .                                                          متن زیر نوشته اوست با هم می خوانیم:

صمد بهرنگی به نظر من یک نابغه بزرگ است. من خیلی او را دوست دارم راستی برایتان بگویم که من اولین کتابی که از صمد خواندم کتاب ماهی سیاه کوچولو بود این داستان بسیار زیبا ودلنشین هست .صمد بهرنگی داستان های زیادی نوشته است مثلا پیر زن و جوجه ی طلایی ، پسرک لبو فروش ، کچل کفتر باز ، قصهءاه ، افسانه محبت و 24 ساعت در خواب بیداری که این داستان به نظر من خیلی زیبا است. من ماهی سیاه کوچولو را در سال ۱۸/۱/۸۳ خواندام من از این داستان می فهمم ماهی سیاه وچولو باید حرف مادرش را گوش می کرد ولی او دوست داشت مهتاب را ببیند این ارزوی ماهی کوچولو بود من از همین چیز ماهی سیاه کوچولو خوشم امد برای این که می خواست به ارزویش برسد از همه چیز گذشت حتی از جانش .


گشنه


زوزه شغالهای گرسنه خندیدی ، بلندخندیدی منگ از خواب چشمان خسته ام رو بهت دوختم .با زحمت از میان خنده بی موقت گفتی :درکشون می کنم.نای دهان باز کردن وپرسیدن نداشتم از چشمام خوندی فقط صورتت ، میدرخشید: هممون گشنه ایم

به یاد آهنگهای فراموش شده



 

شعر زیرکه اخرین شعر از مجموعه آهنگهای فراموش شده احمد شاملو است تقدیم شد به نیما .

آهنگهای فراموش شده شامل هفت کتاب شعر است شاملو ان را در سن 22 سالگی در176صفحه منتشرکرد.که شامل هفت کتاب قصه وشعر است.

                ***

درخت کجی هست در باغ من

که از اره و تیشه با کیش نیست

نه از باد و توفان گزندیش هست

نه از برف و بارانش اندیشه ئی ست

 

درختی است خشکیده و زشت و کج

که از تربیت هیچ نابرده بوی

بسی باغ من دلگشا بود و خوب

گراین شاخهء کج نبود اندر اوی

 

چنان است این شاخه در باغ من

که زخمی به رخسارهء گلرخان

ویا نقشی از چهره ئی هولناک

به قاب طلای جواهرنشان

 

دریغا ،دریغا که این شاخ کج

همه منظر باغ را کرده زشت

بسی زشت ترزانکه آید به کار

به کاخی زمرمر &یکی پاره خشت

 

چه ها کردم از جاش تا برکنم

همه بی اثر ماند تدبیرهام

به کارش زدم خیره نیرنگ ها

به سنگ امد اما همه تیرهام

 

به سگ ماند این شاخهء کج، که چون

کنی راست دم ورا ، لج کند

به چوبش ببندی وقیدش نهی

چوبگشائیش بازدم کج کند

 

به بوجهل می ماند این شاخ کج

کز و مرمرا هیچ تدبیر نیست

گر او شاخه باشد ، تبر تربیت

تبر را بر او هیچ تاثیر نیست.

 

قلهک ، 14فروردین 1326 ه.ش.