برای شما اگر می خواهید بدانید

راستش یکی از ما رفته به دنبال کار خیری و خوب من منتظر برگشت او هستم . ما را بابت این همه کمکاری ببخشید. 

                                *  زنده، کامکارو کامروا باشید*

برای تو

انگار سالهاست از پیشم رفته ای .می دانی؟ تو را نمی بینم حتی وقتی نیه شب چشم هایم را باز می کنم، می چرخم نیستی حتی خاطره حضورت انگار سالهاست این مکان را ترک کرده. به دنبال تصویرت همه اتاق ها را گشتم، می گردم گمت کردم یه چیز بزرگ را گم کرده ام. این باران لعنتی هم یک ریز می بارد . تازه دیروزنه پریروز وقتی امد دستمال کاغذی مچا له ات را را از زیر کاناپه برداشتم.هر بار که می امدم  طو اتاق منتظر بودم دیگه انجا نباشه ، اما بود.غمگینم مثل این روزهای بارانی خاکستری خاکستریم.دیروز غروب وقت امدن به خانه عطر شب بوها کوچه را پر کرده بود ، مثل هر سال از دیوار بیرون زده بودند ، دو شاخه چیدم برای انکه در سکوت و تاریکی عطر اشنایشان را به درون  بکشم. جای تو کتاب نیمه از خواندنت را خواندم.یادت که هست!

هرگز


هرگز ارام نبودم

 تمام روزها خندان تورا بدرقه کردام

به امید انکه دیگر نبینمت

توپرروی برگشتی

لبخندی عمیق تر از کج لبخند من

تیره نیستی

هرگز نبودی

همیشه آسمان سپید ازآن توست

من کجا بودام؟

بودام؟

سایهء!

چه وهمی من هرگز نبودام

هرگز

زیر بار همه قطرات عرقم کم کم

مثل ادمک برفی آب میشدام

زیر تابش داغ فشارها

هیچ شکوفی دراین بهار نخواهد شکوفت.

من همیشه در توهمم

همیشه.

 می نویسم بی انکه علاقه داشت باشیم اینجا بنشینیم وبنویسیم چون همه اش مال ماست همیشه با مایند پس اگر می نویسیم مثل یه تیکه نمیکنیم بیندازمیش دور نه که دلمان نخواهد نمیتوانیم هیچ وقت نتوانستیم.


تا بهار سال آینده



تا بهار سال آینده

بهار با خود وسوسه های شگفت انگیزی بهمراه می اورد .دوباره آمدند من او را دوست دارم ......  .خودش هم می داند این طور فکر میکنم سالی یکبار به ویلایشان می آیند نوزده بهار از زندگی من می گذرد .بهار و او .

بهار بدون او و او بدون بهار ناخوشایند است .غروب کنار رودخانه وقتی داشت به گلهای بنفشه نگاه می کرد او را دیدم به من لبخند زد و گفت:هر سال بیشتر می شوند .در دلم گفتم:مثل من ، هر سال بیشتر و بیشتر تو را دوست می دارم .در جوابش  گفتم : من عاشق بنفشه ها هستم (نگاهم کرد دستم را لای موهایم بردم و ادامه دادم )آخر آنها آمدن بهار را به من خبر می دهند و آنها( اشاره کردم به بنفشه ها )بنفشن، مهربانن وخجلن .البته خیلی نامطمئن ولی امیدوار.

چشمانش را بست ولبخندی لبانش را باز کرد وگفت :ولی امیدوار .

من گفتم: بله امیدوار و امید به نگاهی روشن تر.

خنده کرد وگفت:شما خیلی بچه اید.

راه خودش را پیش گرفت. من گفتم : این طور فکر می کنید؟

چرخی زد وگفت:البته(مکثی کردوادامه داد)6سال دیگه نظرت تغییر می کنه. یادم رفت .اسمش امیر همایون هست تصویرش رو کشیدام ،اما خمیده ،مثل یک گل بنفشه . اوغریبه نیست پسر عموی پدر پدرم هست.فردا همه خونه عمو دعوتیم او هم می آید می دونم که میاد.امد مادر مرا نشانش داد گفت :فسانه دختر کوچیکم تازه دانشگاه قبول شد.

او به مامان گفت :شبیه مادر بزرگ هستن.مادر بزرگ، مادر مادر بابام . در جونی مرد. اسمش هیوی بود .مادر جنوبی پدر گیلانی . یک عکس سیاه و سفید ازش داریم چشمانی سیاه وکشید جذاب بود من انطور نیستم .این رو خودم میدونم.یک اتفاق خوب هم افتاد .خواست تا باغ رو بهش نشون بدم، باغ چای رو.وای نمی دونی ماه کامل بود. ولی هیچ اتفاق نیفتاد. از نور، از بوی چای واینکه خیلی اینجا رو دوست داره حرف زد.- شما واقعا اینجا رو دوست دارین؟متعجب به من جواب داد:البته من این باغ وبوی برگ چای رو دوست دارم.

نیمه شیطانیم بیدار شد :اگه دوست دارید چرا بیشتر اینجا نمی یاین؟ برگشت بهم نگاه کرد پوستش روشن نیست فکر کنم ان لحظه کرم بود ویا مهتابی.ارام گفت:هر گز اون چیزی رو که دوست داری کامل به دست نمی اری هرگز انسان خوشبخت واقعی نیست.

دوباره ان نیمه طغیان کرد:دیدگاه، به نظر من انسان باید دیدگاه خودش را نسبت به خوشبختی تغییر بده ما باید(نا خوداگاه دستانم را از هم باز کردم)خودمان خوشبختی رو به وجود بیاریم نه اینکه به دنبالش بگردیم.

رویش را از من برگرداند وگفت:شعار میدی وقتی 26سالت شد اون وقت دست از شعار دادن بر می داری.چند قدم رفت وبرگشت به طرف من پرسید:تو خوشبختی؟ فسانه ایا تو خوشبخت هستی؟ ان لبخند موروثی بر لبانم نقش بست می دانم چشمانم برق زدچون مامان همیشه این رو بهم می گه.

-بله من خوشبختم الان در کنارتوزیر نور ماه همراه این نسیم بهاری که بوی برگ چای ونم رو می اره خوشبختم.

با نگاهی سرد وچهری گرفته به من گفت:بامن خوشبخت نیستی چون..

سیاه این سگ مزاحم نمی دونم از کجا یک هو پیداش شد به طرفش حمله کرد تا سیاه رو اروم کنم همه اومدن ودیگر هیچ.

امروزصبح ساعت 7 رفتنن .تا بهار سال اینده.

۶/۱/۱۳۸۲

 


باد ما را خواهد برد



  باد ما را خواهد برد

 در شب کوچک من، افسوس

باد با برگ درختان میعادی دارد

در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

من به نومیدی خود معتادم

گوش کن

وزش ظلمت را می شنوی؟

در شب اکنون چیزی می گذرد

ماه سرخ است و مشوش

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

ابرها، همچنوان انبوه عزادارن

لحظهء باریدن را گویی منتظرند

لحظه ای

و پس از آن، هیچ.

پشت این پنجره شب دارد می لرزد

وزمین دارد

باز میماند از چرخش

پشت این پنجره یک نامعلوم

نگران من وتوست

ای سراپایت سبز

دستهایت را چون خاطره ای سوزان، در دستان عاشق من بگذار                                                                                        ولبانت را چون حسی گرم از هستی

به نوازشهای لبهای عاشق من بسپار

باد ما را با خود خواهد برد

باد ما را با خود خواهد برد.

      مجموعه تولدی دیگر- باد ما را خواهد برد- زنده یاد فروغ فرخزاد.


چرا جوان ها دچار افسردگی شده اند.

در جامعه ما جوانان چهراه ای غمگین دارند یا جدی و لبخند واقعی روی لبانشان کم پیدا می شود به تعبیر دیگر درصد بالای از جوانان امروز افسرده هستند.شاید این جمله ها و مشابه آنها را بارها از دهان پیرترها شنیده که گلایه دارند جوانان امروز سخت به آدم جواب می دهند و یا در جواب شما گفته باشند شما که وضعتان از ما بدتر است .شرایط زندگی تغییر کرده است جوانان در میان چندگانگی ها، عدم امنیت ها ، سوءاستفاده ها و میان خواسته ها و محدودیت هاشان اسیرند.همه اینها پله های هستند به سمت آینده ، وقتی نتوانند از هر کدام شان عبور کنند دچار تنش روانی می شوند،  این ترس از آینده حال را نیز از جوان ها می گیرند برای آنها که سنی ازشان گذشته آینده یعنی امروز و برای جوان ها آینده یعنی چیزی غیرقابل پیش بینی .حقیقت اش ما هم جوانیم و بعضی از اینها را خودمان هم تجربه کرده ایم در اینجا قصد داریم عوامل ذکر شده را باز کنیم مثل یک آسیب شناسی اجتمائی البته در حد دانش و توانایی خودمان. شاید بتوانیم این گره کور را که زیرآن گره های بزرگ مخفی شده اند را آشکار کنیم.

عدم امنیت مالی:

همان طور که می دانیم هر انسانی علاقه مند است از سنی خاص مستقل زندگی کند.یکی از عواملی که یک فرد برای کسب استقلال وجودی خود نیاز دارد استقلال مالی است ، بنابراین باید از طریقی کسب درآمد کند در جامعه امروز که روند فارغ التحصیلان دانشگاهی رو به رشد است و بازار کار مناسب با تخصص دانش اموختگان روندی نزل دارد.با این اصاف فرد پس از فارغ التحصیل شدن بر حسب منطق در جستجوی کار بر می اید اما به همان دلیل ذکر شده( روند نزلی بازار کار) کار پیدا نمی کند .افرادی که در شهرستانها زندگی میکنند بعد از تکاپوی بسیار به ناچار ره سپار شهرهای بزرگ می شوند، والبته آنها که نمی توانند به دلایلی شهر خود را ترک کنند پس به ناچار به دنبال مشاغلی می روند که نه تنها تخصص آن را ندارند حتی آن شغل را ممکن است دوست نداشته باشند به طور مثال : رانندگی ،  فروشندگی در کنار پدر یا اقوام به شغل آنها متوسل می شوند و آنهای که به شهرهای بزرگ می روند در آنجا بارها بارها فرم های تقاضای کار سازمان ها و شرکتهای مختلف را پر می کنند و در انتظار پاسخ می مانند شاید این انتظار بیشتر از هفت ماه به طول بینجامد در طول این مدت فرد دچار شرایط سختی است مانند : سرخردگی ،بی تکلیفی ، و زیادی بودن و....... . تمام اینها به سراغش می آیند در این هنگام آنها برای تسکین یا فرار از مشکلات به بی راه ها کشیده می شوند که حتی آیند خود را ویران میکنند . شاید شما هم برای یافتن کار به چند جا سر زده باشید به راحتی متوجه می شوید تنها دار بودن شرایط لازم کافی نیست بلکه عواملی به مراتب تاثیر گذارتراند جمله ای که امروز زیاد از زبان های هم سنهای خودمان می شنویم و گاهی خودمان هم ان را تکرار می کنیم این است "به جای اینکه بدنبال مدرک باشی به دنبال یک آشنای گردن کلفت باش" . در واقع چیزی که بر سیستم استخدامی ما حاکم نیست شایسته سالاریست. شاید بگویید هست در موارد شرایط استخدامی در اکثر اقات ذکر می شود داشتن حداقل سه سال سابقه کاری .کارفرمای عزیز یک جوان که در جستجوی کار است چطور می تواند سه سال سابقه کار در پرونده شغلی نداشته خود داشته باشد... . جوانان شاغل هم از این امر مبرا نیستند چطور:

1-شغل خود را دوست ندارند: چون متناسب با تخصص آنها نیست اما همچنان به انجام ان ادامه می دهند برای اینکه به خود می گویند انسان باید از جایی شروع کند و همین طور از دوباره به دنبال کار گشتن می ترسندو... و با این تنش ها شغل خود را ادامه میدهند.

2- ارزش مدرک تحصیلایشان بالا تر از مدرک تحصیلی کارفرمایشان است. و شاید هم سطح درکشان مواردی در جامعه وجود دارد که فرد صرفا برای بدست آوردن شغلی حاضر است با ارائه مدرک دیپلم خود به سر کار برود در حالی که مدرک بالاتری دارد و همین طور شاید از دوباره به دنبال کارگشتن می ترسندو... .                                                                                   3-در محیط کار برای انها ارزش قاعل نیستند. چون جوان هستند. 

                                                                                                                            ۴-پرداخت حقوق های ناچیز در مقابل کار زیاد چون به آن شغل نیاز دارند و کارفرما از این مسئله سوءاستفاده می کند.

5-کار فرما فضایی بوجود نمی اورد تا فرد به آینده شغلی خود مطمئن باشد و بتواند به دور از هرگونه تنشی با تمام تمرکز به کار خود ادامه دهد. یکی از این نا امنی ها شامل مدت عقد قراردادها می باشد وکارفرما برای فرار از پرداخت هزینه بیمه و تعهد مالی اقدام به استخدام کوتاه مدت افراد می کند و و عدم تعهد کارفرما سبب می گردد تا افراد همیشه نگران عدم عقد قرارداد مجدد و آینده شغلی خود باشد.و کار خود را با انگیزه انجام ندهد.

کلیه موارد ذکر شده در فرد فشار روانی بوجود می آورد تا فرد بترسد ممکن است در آینده امنیت مالی نداشته باشد و این عوامل یکی از دلایل بوجود آمدن افسردگی می باشد.