دوست

دوست

**مرثیه ای بر مرگ فروغ فرخزاد از هشت کتاب سهراب سپهری** I should be glad of another death. T.S.Eliot

بزرگ بود

و از اهالی امروز بود

و با تمام افق های باز نسبت داشت

و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.

صدایش

به شکل حزن پریشان واقعیت بود.

و پلک هاش

مسیر نبض عناصر ار

به ما نشان داد

و دست هاش

هوای صاف سخاوت را

ورق زد

و مهربانی را

به سمت ماه هل داد.

به شکا خلوط خود بود

و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را

برای ایینه تفسیر کرد

و او به شیوهء باران پر از طراوت بود

و او به سبک درخت

میان عافیت نور منتشر می شد

همه کودکی باد را صدا می کرد

همیشه رشتهء صحبت را

به چفت اب گره می زد

برای ما ، یک شب

سجد سبز محبت را

چنان سریع ادا کرد

که ما به عاطفهء سطح خاک دست کشیدیم

و مثل لهجهء یک سطل آب تازه شدیم

و بارها دیدیم

که با چقدر سبد

برای چیدن یه خوشهء بشارت رفت.

ولی نشد، که رو به روی وضوح کبوتران بنشیند

و رفت تا لب هیچ

و پشت حوصلهء نور ها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب

چقدر تنها ماندیم.

سهراب سپهری

سهراب سپهری (شرح حال)قسمت اول:

سپهری در 15 مهر 1307در کاشان بدنیا امد . در سال 1325 پس از گذراندن دوره اول دبیرستان و دوره دوساله دانشسرای مقدماتی در کاشان و تهران ، به استخدام اداره فرهنگ و هنر (آموزش و پرورش) در آمد و در خرداد سال 1326 نخستین مجموعه از شعر خویش به نام در کنار چمن یا آرامگاه عشق در سن نوزده سالگی منتشر کرد به نقد محمد حقوقی مجموعه ای سطحی و احساساتی است.در شهریور سال 1327 از ادراه فرهنگ استنفا داد ، در رشته ادبیات دیپلم گرفت و وارده دانشکده هنر های زیبایی دانشگاه تهران شد. در شرکت نفت مشغول به کار شد و پس از 8 ماه استفا داد نخستین مجموعه شعر نیمای خود را تحت عنوان مرگ رنگ در سال 1330 در 72 صفحه منتشر کرد.

نگاهی اجمالی بر سبک سپهری در اثارش:

مرگ رنگ در پاییز سال 1330با مقدمه مفصل شاهپور زند نیا (مدیر مسئول مجله جام جم) با سردبیری جلال آل احمد منتشر شد.زندنیا در بخش های از مقدمه می نویسد:"...مدرنیسم ، بسرعت رو به کماال رفته، تو دهنی محکمی به هنر وارفته و خالی از ابتکار، خالی از تنوع و دور از تازگی رئالیسم زده است.این تو دهنی ، از ان هم فراتر رفته حتی سر سازندگان جهانی بلشویسم را بخشم در اورده .اما در باره مرگ رنگ، درد دل همه اشعار سپهری که منعکس سازندهئ زندگی از گذشته خراب ماست غمی نهفته است ضمنا این اشعار خشن و پیکار جوست.زیرا هنرمند ما می خواهد و می داند که باید بخواهد جامعه کهنه را درهم بریزد و طرحی نو دراندازد.از او شعری را به یاد دارم که هنوز در ان از مندرنیسم خبری نیست ولی مبارز است می گوید: (زندگی)

سرباز پیر سر به گریبان و در سکوت

با من ولیک هیکل او گفتگو کند

گوید که زندگانی جز یه نبرد نیست....

ولی شاعر روز به روز بدبین تر شده است. این سیر را در نقاشی های او نیز می توان دید ،چنانکه به تدریج از نقاشی رئالیسم به اکسپرسیونیسم رسیده است و رنگهای شفاف او تا حدود خاکستری و سیاه پایین امده است . این بی رنگ شدن در یکی از اخرین اشعارش به نام مرگ رنگ چنین منعکس شده:

در این شکست رنگ

بگسته است رشته هر اهنگ...........

نامهای اشعار او ،به تدریج به سوی صبح که در این مجموعه نیست ، به غمی غمناک رسیده بدبینی سایه خود را هر روز بر او ژرف تر ساخته است.در اشعار او دقت کافی در رعایت قوانین روانشناسی شعر ، (به کار بردن قافیه برای تداعی معنای ) وتغییر وزنها با تغییر موضوع ها دید نشده است.این هم نتیجه یک نواختی محیط و تاثیر نیما یوشیج در اوست.

در سال 1332 با دریافت نشانه درجه اول علمی ار دانشکده هنر های زیبا (به پاس احراز رتبه اول در میان فارغ التحصیلان لیسانس رشته نقاشی )درسش را به پایان می رساند طی همین سال به عنوان طراح، در سازمان بهداشت مشغول به کار می گردد.در چندین نمایشگاه نقاشی شرکت می کند، و دومین مجموعه اشعارش را با نام زندگی خواب ها منتشر می کند. قابل توجه ترین اتفاق در عرصع شعر نوع ،در سال 1332،چرخش سهراب سپهری از زبان نیمائی به زبان هوشنگ ایرانی است تا این سال ، هیچ شاعری بدین حد سریع تحول نیافته است .اهمیت این اتفاق در این بود که در ان سال ها، متاثرین از نیما فراوان بودند، ولی کسی که به زبان شعر هوشنگ ایرانی و زیبا شناسی او وقف یابد چندان نبود .سپهری ، تنها شاعر متاثر از درک ایرانی بود که زبان او را تا حد چشمگیری تکامل بخشید و این سخن بداین معنی است که اگر استعداد درخشان و پشت کار سنجیده سپهری نبود، یکی از ظریف ترین و پرظرفیت ترین دست اورده های شعر نو نیمه کاره و ناقص رها می مانند .از مجموعه غزلیات و مثنویهای کنار چمن یا آرامگاه عشق (1326) تا مرگ رنگ(1330) و از مرگ رنگ _ که شدیدن تحت تاثیر نیماست - تا زندگی خوابها - که به شددت تحت تاثیر اندیشه و دید وزبان هوشنگ ایرانی است...

پایان قسمت اول 

 

بی چکمه بی کلاه

چرا امروز همه چیز را باز گو می کنیم ؟ عمر کوتاهیست شاید بی خبر فردا از راه برسد به قول خیام : گر یگ نفست ززندگانی گذرد/مگذار بجز شادمان گذرد /هوشدار که سرمایه سودای جهان عمرست /چنان کش گذرانی گذرد...بی چکمه بی کلاه ما هیچ ندارد و در فکر کسب هیچ نیست.و دیگر انکه امروز همان روزیست که 22 سال پیش در این روزهای سرد زمستانی مادرمان بارش را بر زمین گذاشت ...با هم ، دوتا دوقلو همسان هست .فقط می گیم: کاش این مردم دانه دلشان پیدا بود.برسیم به سوال دوست خوبمان آقای عشق آف لاین چرا بی چکمه بی کلاه؟

بی چکمه بی کلاه ،هیچ ندارد ،هیچ نمی خواهد مثال مردهی (خالی از نمادهای دنیوی) و ادای هیچ . بی چکمه و بی کلاه ایم یعنی انتظار هیچ نداریم و هیچ ..سرمان بی کلاهست ،نه کلاه بر سر دیگران می گذاریم نه بر می داریم . سرمان لختست اشنا با باران ،آفتاب و باد ...بی چکمه (شاید دور از ان روزهای بی کینه ، چکمه های پلاستیکی و اب چالهای ...)هیچ به پا نداریم پس ریگی در کفشهایمان نیست ،اشناست پایمان با زمین ،با شنهای داغ ساحل،با تیغهای میان راه....بی چکمه ایم و بی کلاه و فقط می خواهیم یاد بگیریم، احساس کنیم و در پس هیچ چیز وهیچ کس خود را مخفی نکنیم .قصدمان همان هست که فقط بنویسیم و منتظریم تا دوستان به آنچه می دانیم (هر چند کم وناقص ) بی افزایند تا زنده باشیم برای بهتر بودن.

به احترام شمس لنگرودی بخاطر شعری که ما را در انتخاب نام وبلاگمان یاری کرد با هم می خوانیم:

او را می آورند

بی چکمه وبی کلاه.

بارانی سرد

پائیزی چاک چاک

و مردمی خمیده که در باران پیر می شوند.

کودکی اش

بر صخرهء شفافی ایستاده نگاهش می کند

کوچه ها وخیابان ها به شگفتی در یکدیگر می نگرند و

نامش را در خاطر ندارد

پیچیده در رطوبت اشک ها دکان هائی خواب آلود

ونانوائی هائی که دهانی را برای همیشه فراموش کرده اند.

بازش می آورند

پیکره ئی که خاطره هایش را از یاد برده است.

امیدهای از دست رفته،در سنگ رودخانه پناهی می جویند

و زمین شخم زده

در باران

آه می کشد.

بنابراین قصد نداریم بی چکمه و بی کلاه را در وزارت ارشاد ثبت نام کنیم و همه دوستان را دعوت می کنیم به شرکت در فراخوان کبرا (حمایت از حقوق وبلاگ نویسان ) برای کسب اطلاعات بیشتر به آدرس زیر مراجعه فرمایید:

http://cobraweblog.blogspot.com

وی اهورمزدات

 

 

طوفان مغرور اقیانوس را به تلاطم می آورد

واسرار درونش را باز می جوید

غرش محکوم کنندهء رعد

داوری خدایان را

بر چشم مضطرب

می کوبد:

 

به ما باز ده

انچه از ماست به ما باز ده

خاموش ساز آتش ترس آورت را

ظلمت ژرفایت از پیام خورشید عظیم بیگانه است

بس کن این نجوای مهیب را

کلام تاریکی را باز گو

به جلوه آور

نهفته ها را

ما را به ما باز ده

نپتون پیر به خاموشان می نگرد

و دیوارها گذشته را بدرود می گویند

 

خشم سهمگین اقیانوس کناره های ترسان را می ساید

وهدیه ها یشان را به آنان باز می گرداند

 

خروش سنگین او جزیره های دور:

آرامگاه خدای طرود را پنهان می سازد

مرجانهای سپید

در آغوش

دانه های اتشفشانهای اعماق

به لرزه می افتند

شعله های کف آلوده امواج

بر آسمان هجوم می آورن

رنج جاودان فرمانروای هستی اقیانوس را به خود می کشد

التهاب درون قربانی می طلبد

و مرغان دریائی سروده افق های دور دست را می سرایند

و زمان فرا می رسد

و دستهای اهکی در پیشگاه او به خاک می افتند:

 

که تو را از یاد بردیم

که تو را درنیافتیم

که در ناتوانی توانائیها باز ماندیم

که از خود گریختیم

که بینائی را از دیدنها زدودیم

که رنج تو را درنیافتیم

که رنج تو را از یاد بردیم

آسمانها فرو می ریزند

طنین نبضان هستی

جهان ها را فرا می گیرد

رگها به هم می پیچند

دستها دستها را ترک می گویند

پوستهای تهی سرگردان می شوند

 

سایه درختان خشک

از مردمک های ذوب شده می گریزد

 

کف سرخ صخره های ساحلی را خرد می کند

 

و مرغان اندوه

زیر بالهای فراموش شده

انتظار می کشند

 

نخستین خروش آخرین قله

ظلمت نور ها را در هم می شکند

و کلام خدا نور ظلمت ها را آشکار می سازد:

 

در تنهائی بی پایانش

رویای نیستی ها را زدود

سکوت هستی را دریافت

از تهی لبریز گردید

 

سایه اضطرابی عظیم دره ها را در خود می فشارد ،

سر مای مهتابی رنگ راه دشوار را بهم پیچانده است

رطوبت طوفانی نزدیک شونده صخره ها را به خواب می برد

و چشمان پر وحشت رهرو نگران است

..............

*هوشنگ ایرانی*

این روزها..

مراسم جایزه هوشنگ گلشیری که قرار بود در 13دی ماه ،ساعت 17تا 20روزچهارشنبه در خانه ئ هنرمندان ایران در سالن فریدون ناصری برگزار شود بازهم به تعویق افتاد .

روز 25اسفند توسط شورای فرهنگ عمومی به عنوان روز پروین اعتصامی اعلام شد.همین طور یکصدمین سال تولد پروین اعتصامی در تاجیکستان برگزار شد.

در راستای مهروزی و آبادگری قیمت نان لواش 20تومان ونان بربری35 تومان اعلام گردید.

قطعنامه 1737شورای امنیت در مورد فعالیتهای هستی ایران صادر شد.

نقش های دو هزار و500ساله تخت جمشید (پارسه)تخریب شد ند ان هم به دست یک گروه فیلمبردار (مدار صفر درجه) با مجوز فیلمبرداری. قائم مقام سازمان میراث فرهنگی حمید بقای به خبرنگار بخش میراث فرهنگی خبر گزاری ایسنا گفت :اگر شی اسیب می دید یا از محل خارج می شد و سپس ما با خبر می شودیم *بسیار بد* بود. با انکه گروه باستان شناسی بنیاد پژوهشی پارسه _پاسارگاداعلام کرد خسارت وارده به ان نقش برجسته غیر قابل جبران است .برای اطلاعات بیشتر و دیدن عکسهای مربوط به سایت:

http://isna.ir/Main/PicView.aspx?Pic=Pic-849535-3&Lang=P

برای خواندن* نامه ای به حاج گابریل آقا گارسیا مارکز* شادی دانا در ارتباط با سفر گابریل گارسیا مارکز به ایران به دوات مراجع کنید: http://rezaghassemi.org/davat.htm

 

شب بهرام بیضایی برگزار شد

آلبر کامو

 

*فقط در یکی از روزها ،چرا؟ ، سر برمی دارد و در خستگی حیرت آلود، همه چیز آغاز می شود.*

آلبر کامو در 7 نوامبر 1913 در دهکده مون دوی نزدیک قسطنینه در الجزایر با ملیتی اسپانیایی و فرانسوی زاده شد.یک سال بعد پدرش در نبرد مارن در جنگ جهانی اول کشته شد از این سو وی با مادر اسپانیای خود و دو برادر دیگر خود به شهری دیگر از الجزایر می روند و در انجا مادر با کاری سخت مایه حتاج زندگی را فراهم می کرد بنابراین کامو با فقر و احساس فرودستان زحمتکش جهان اشنا شد "فقر مانع این شد که فکر کنم زیر آفتاب و درتاریخ، همه چیز خوب است.آفتاب به من آموخت که تاریخ،همه چیز نیست."کامو در آب و هوای ساحلی و گرم و با قدرت لمس و درک آنها در الجزایر پرورش یافت . همین حس های زنده سبب شده تا نوشته هایش در این حد قابل حس و واقعی باشند "این آفتاب، این دریا...دلم از جوانی آکنده می شود و تنم از طعم نمک و از نمای گسترده ای که در آن لطافت و جلال ، با رنگهای زرد و آبی در هم می آمیزد..." او می گوید" من مدافع رئالیسم حقیقی هستم...من به لزوم قاعده و نظمی معتقدم.فقط می گویم که این نظم، هرگونه نظمی نمی تواند باشد." او تلخکام نیست اما واقع بینانه می نویسد.کامو در سرزمینی می زیست که خالق رمان دن کیشوت، سروانتس در آنجا اسیر بود و رمان دن کیشوت را از ان دوران خشونت و بی قانونی به یادگار گذاشت.وی با یاری معلمش لوئی ژرمن تحصیلات متوسطه خود را به پایان رساند.بسب علاقه اش به حرفه ای اموزگاری در رشته فلسفه در یکی از دانشگاه های الجزایر شروع به تحصیل کرد در طی دوران تحصیل با کار های پاره وقت گوناگون زندگی بسر کرد. وی حتی در تیم فوتبال دانشجویی عضو بود اما با اشکار شدن علایم سل در سال1930او از ورزش کناره گیری کرد.وی در سال 1934 به عضویت حزب کمونیست در امد اما سال بعد از حزب کناره گرفت و البته حزب او را بشیوه ای نمایشی محکوم و از حزب اخراج کرد، در این باره می گوید"عقاید کلی بیش از هر چیزی مرا آزار داده است." . با سیمون های که معتاد به مورفین بود ازدواج کرد اما این پیوند یکسال نپایید. در سال 1935 مدرک لیسانس خود را با دانشنامه رساله ای درباره پلوتینوس و قدیس آوگوستینوس(رابطه یونانی گری و مسیحیت) به پایان رساند در سال 1939 شروع جنگ مانع از سفرش به یونان می گردد اما در سال 1955 به ارزوی قلبی خود دیدار از یونان رسید( در طول زندگی خود از اسپانیا-ایتالیا-وین-پراگ-پاریس و بخشهای از فرانسه دیدن کرد.) .او علاقه خاصی به نوشته های کهن یونان وفلسفه داشت.در نوزده سالگی اولین نوشته خود را تحت عنوان رساله در باب موسیقی که نشان دهنده علاقه خاص کامو به نیچه بود را نوشت.شغل آموزگاری در سیدی بل -عباس را رد می کند در سال 1938در روزنامه آلژر رپو بلیکن( روزنامه تازه تاسیس الجزایر- جمهوری خواه به سردبیری پاسکال پیا)به عنوان خبرنگار شروع به فعالیت می کند(که در ژانویه سال 1940 روزنامه توقیف می گردد و کامو از الجزایر اخراج می گردد). وی طی سالهای 1937-38 در دوران بیماری اولین مقاله هایش را می نویسد در همین سال بود که رمان کالیگو را نوشت.در سال 1940 با فرانسین فور ازدواج می کند از این پیوند صاحب دو دختر دوقلو به نام های کاترین و جین می گردد،در اویل جنگ جهانی دوم رمان بیگانه را می نویسد وبه دلیل بیماری سیل به عنوان سرباز داوطلب پذیرفته نمی شد، در زمان اشغال فرانسه توسط نازی ها چند بار به الجزایر بندر اران می روند و حدود یک سال نیم در منزل خانواده گی همسرش در محله ای اروپا نشین اقامت می کنند و در آنجاست که رمان سیزیف صورت می گیرد. در سال 1941 به دلیل اعلام فرماندار که کامو تهدیدی برای امنیت ملی الجزایر است او را مجبور به ترک الجزایر میکند.به پاریس باز می گردد تا در جنبش پایدار فرانسه در برابر نازی ها به مبارزه بپردازد.در همین دوران بود که کامو به عضویت سلول مقاومت فرانسه می پیوندد و روزنامه زیر زمینی(کمبا) مبارزه را چاپ می کند(یکبار در حالی که سر مقاله روزنامه را در دست داشت توسط بازرسی خیابانی دستگیر شد.). در سال 1942 در دوران جنگ رمان بیگانه و مجموعه مقالات فلسفی خود را تحت عنوان افسانه سیزیف منتشر می کند در این گروه مقاومت با ژان پل سارتر آشنا می گردد( نوشته ها واعقاید کامو و سارتر در ظاهر یکی بود اما با چاپ انسان عاصی راه سارتر و کامو از هم جدا شد.). .چهار سال پس از آزادی فرانسه ، سردبیر روزنامه کمبا شد اما نهایتا در سال 1947 به دلیل تجاری شدن روزنامه از ان کناره گیری کرد وبه دسته =ان پل سارتر و سیمون دوبوار در کافه فلور در بلوار سن =رمن پیوست آنها طرفدار مکتبnihilism))))بودند یا هیچ انگاری، هیچ انگاری دیدگاهی است گویای آنکه همه ارزشها و باورهای سنتی بی بنیاند و بنا براین، وجود بی معنی و بیهوده است یا پوچی نتیجه میل داشتن انسان ها به روشنی ،نظم و ترتیب و مفهوم و معنا داشتن در داخل یک دنیا و شرایطی که هیچ کدام را فراهم نمی کند.یا دیدگاهی است که معنی و ارزش ذاتی در زندگی را انکار می کند،عده ای عقیده دارند که توصیف کامو به عنوان پوچ گرا صحیح تر از یک وجود گراست. .کامو به ایالات متحد سفر کرد تا درباره اگزایستنسیالیسم( وجود گرایی فیلسوفان فرانسوی) سخنرانی کند در همین سال بود که رمان طاعون، پر فروش ترین رمان فرانسه در ان دوره را منتشر می کند..در سال 1943نمایشنامه کالیگولا(این نمایش را تا سال 1950 بارها مورد بازنویسی قرار داد) را به چاپ رساند.طی همین سال کتاب نامه های به دوستی آلمانی را به صورت مخفیانه منتشر کرد.در سال های 1949 نمایش نامه عادل ها و اثر فلسفی خود را تحت شورشی را چاپ کرد. به دلیل عود کردن بیماری سل او دوسال در انزوار زندگی کند.در سال 1950 وارد یو نسکو شد اما دوسال بعد به دلیل پذیرش اسپانیا ( در آن زمان اسپانیا تحت حکومت دیکتاتوری ژنرال فرانکو بود.)از طرف یونسکو، از کار خود استعفا می دهد.وی از سیاست کنارگیری می کند و به دلبستگی قدیمی خود تئاتر رو می اورد. در سال 1951 رمان انسان عاصی را منتشر کرد که سبب دوری رفقا کمونیست می شود .یکسال بعد به دلیل چاپ مقاله ای در مجله ای که سارتر سردبیر ان بود سبب شروع دوری این دو دوست شد.در سال 1953 وی عملکرد شوروی سابق(سرکوب کارگران در شرق برلین) را مورد انتقاد قرار داد.1954 الجزایر درگیر جنگی داخلی شد وی هر دو گروه را دعوت به متارکه جنگ کرد اما فایده ای به همراه نداشت (در سال 1956 الجزایر را موجی از جنگ فرا گرفت )وی مخالف استقلال الجزایر و اخراج فرانسویهای الجزایری بود و همین طور فقدان حقوق مسلمانان .وی یک سال بعد در روزنامه اکسپرس شروع به فعالیت کرد و طی هشت ماه 35 مقاله تحت عنوان الجزایر پاره پاره نوشت.طی سال های 1956-1957 وی از رفتار شوروی سابق در مجارستان انتقاد کرد و با شروع جنگ برای استقلال کامل الجزایر ،وی مخالف استقلال کامل الجزایر بود( الجزایر بخش جدا شده از امپریالیسم اعراب وبدور از دست شوروی و آمریکا ،تحت حمایت فرانسه بود)وی با خودگردانی یا تشکیل فدارسیون موافق بود. درسال 1956 مسئولیت گردهمایی عمومی در الجزایر را عهده دار شد که این گردهمایی مورد مخالفت جبهه تندرو فرانسویان الجزایر و مسلمانان قصبه قرار گرفت.وی رو به تئاتر اورد و داستان های کوتاه درباره الجزایر را به چاپ رساند دو نمایش نامه اقتباسی در سوگ راهبه اثر ویلیام فاکنر- جن زدگان اثر داستایوسکی از کارهای برجسته او در عرصه تئاتر بود.در طی همین سال نمایشنامه سقوط را نوشت. در سال 1957 جایزه نوبل ادبیات را در سن 44 سالگی دریافت می کند (از لحاظ سنی دومین جوانی بود که این جایزه را دریافت کرد) در جواب ژان کلودبرسیویل می گوید"آنها مرا دوست ندارند.اما این دلیل نمی شود که من تقدیسشان نکنم."و در دانشگاه استکهلم خطاب به داشنجویان از موضع گیری خویش درباره الجزایر دفاع کرد او می گوید"همیشه نگران مادرم بودم که در الجزایر زندگی می کرد". طی همین سال کتاب تبعید و پادشاهی را می نویسد.در جنوب فرانسه در لورمان ساکن شد و در حال نوشتن رمان مرد اول بود که در 4 ژانویه سال 1960در یک صانحه رانندگی به همراه ناشرش میشل گالیمار کشته می شود و در منطقه واکلوز در نزدیکی مرز فرانسه و ایتالیا در خاک فرانسه برای ابد ارام می گیرد.

* چه چیزی را جاودانگی می توانم نامید،جز آنچه پس از مرگم ادامه خواهد یافت؟*

اثار کامو به ترتیب سال:

1932- رساله ی در باب موسیقی ( اهمیت خاص نیچه برای کامو)

1935-1936 پشت و رو (چند مقاله در بردارنده نگهاش به جهان فقر)

1937- عروسی

1938- مرگ خوش (کالیگولا)

1939- مینوتور یا توقف گاه و هران

1942- افسانه سیزیف-انتشار بیگانه (در سال 1939-1940 در پاریس به رشته تحریر درامده بود)

1943- جدل باز (کامو متوجه می شود که حکومت نازی از برخی از اندیشه های نیچه بهره برداری ایدئولوژیک می کند.)

1945- نامه به دوستی آلمانی (تنها رد پای زردتشت)

1947- طاعون

1948- حکومت نظامی

1949- عادل ها - مجموعه امید (شامل نوشته هایی از سیمن وایل- رنه شارو دیگر نویسندگان است)

1951- انسان شورشگر (شورشی)

1954- تابستان (مجموعه ای از چند مقاله)

1951- انسان عاصی - نیچه و نیست انگاری

1956- سقوط

1957- تبعید و پادشاهی

نمایشنامه ها: سوء تفاهم( در سال 1944 برای اولین بار نمایش داده شد)- راستان- کالیگولا- حکومت نظامی

منابع:

1-آشنایی با آلبر کامو و آثار او - ن:آندره موروا

2- آلبر کامو و رمان بیگانه - ن: ژمن بره و کارلوس لینز

3-نیچه و آلبر کامو:شورش با دلیل - ن:دکتر حامد فولادوند

4- سایت ویکی پدیا http://fa.wikipeia.org