دوست
**مرثیه ای بر مرگ فروغ فرخزاد از هشت کتاب سهراب سپهری**
I should be glad of another death. T.S.Eliotبزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.
صدایش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود.
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر ار
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ماه هل داد.
به شکا خلوط خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای ایینه تفسیر کرد
و او به شیوهء باران پر از طراوت بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد
همه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشتهء صحبت را
به چفت اب گره می زد
برای ما ، یک شب
سجد سبز محبت را
چنان سریع ادا کرد
که ما به عاطفهء سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجهء یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یه خوشهء بشارت رفت.
ولی نشد، که رو به روی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصلهء نور ها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.