فراقی (1)

وصال دوستان روزی ما نیست

بخوان حافظ غزلهای فراقی

 

سپیده که سر بزند

نخستین روز روزهای بی تو

آغاز می شود.

آفتاب سرگشته و پرسان

تا مرا کنار کدام سنگ

تنها بیابد / به تماشای سوسنی نوزاد

به نخستین درۀ سرگشتگی هام.

در اندیشۀ توام

که زنبقی به جگر می پروری

و نسترنی به گریبان.

که انگشت اشاره ات

به تهدید بازیگو شانه

منقار می زند به هوا

وفضا را

سیراب می کند از شبنم و گیاه.

سپیده که سر بزند خواهی دید

که نیست به نظرگاه تو / آن سدر فرتونی / که هر بامداد

گنجشکام بر شاخساران معطرش به ترنم

آخرین ستارگان کهکشان شیری را

تا خوابگاه آفتابیشان

بدرقه می کردند.

سپیده که سر بزند

نخستین روز روزهای بی مرا

آغاز خواهی کرد:

مثل گل سرخ تنهایی

آه خواهی کشید،

به پروانه ها خواهی اندیشید

و به شاخه سدری

که سایه نینداخته بر آستانه ات.

منوچهر آتشی

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا مشتاق پنج‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 03:51 ق.ظ

سپیده که سر بزند

نخستین روز روزهای بی مرا

آغاز خواهی کرد:

* * *
چه حس تعلیق جذابی هست تو این تکرار های

سپیده که سربزند

حیفم اومد روش یه کامنت ننویسم

... و اینکه
... چیز خاصی نیست
شکوه از روزها بماند برای بعد و دیگر نامه ها
برای اخرین یادگار

سلام
اجازه نظر دهی را از دوستا نتان گرفته اید .چرا؟؟ بهرحال اینجا می نویسیم چون اینجا اولین بار با شما اشنا شدیم :
خوشحالیم که در صحت وسلامت جسمی هستید که این کم نعمتی نیست. دارید بار سفر می بندید! بار سفر بستن مرد سفر می خواهد امیدواریم که مرد سفر باشید.
.دوست هم وبلاگ نویس عزیز ، والله ما رَأینا حّباً بِلا مَلامَه .
رسیدن کوتایتان به خیر رفتناتان هم به خیر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد