روزها

چقدر تاسف باره، امروز صبح شنیدیم هنوز فیلمی برای مسابقه اسکار انتخاب نشده، آخرین ساخته جعفر پناهی را دیدید، فیلمی به نام آفساید در باره فوتبال ایران و چگونگی حضورخانم های ایرانی در ورزشگاه برای تماشای مسابقه ها از نزدیک.( که البته همان طور که می دانیم خانم های ایرانی حق حضور در ورزشگاه را ندارند و البته چرا؟.) و با توجه به اینکه این فیلم توسط یک شرکت خارجی خریداری شده پس بنابراین اگر این فیلم انتخاب می شود شانس زیادی برای راه یافتن به پنج فیلم غیر انگلیسی زبان برای کسب جایزه اسکار پیدا می کرد، که حتی به دور انتخابی این فیلم ها که توسط خانه سینما و فیلم فارابی انجام می شد هم نرسید، چرا؟... از همه خنده دار تر می دانید پارسال چه فیلمی به نماینده سینمای ایران بود؟! خیلی دور خیلی نزدیک. خوب چه می شه کرد؟

برای کسب اطلاعات بیشتر و شنیدن صدای آقای پناهی به سایت رادیو فردا مراجعه کنید.

خبری تاسف بارتر همان طور که می دانید کشتی و وزنه بردای پر طرفدار ترین ورزش ها در ایران محسوب می شوند چرا؟ چون تنها ایرانیان در این عرصه خوش می درخشند، که البته با وجود فاجعه بوجود امده برای وزنه بردارن ایرانی هیچ امید نمی توان داشت که این افتخارات ادامه پیدا کند. کلیه اعضای تیم ملی ایران دپنیگی اعلام شدند که البته فقط رضا زاده دوپینگی نمی باشد. و از همین حالا سخن بر بیکفایتی مربی تیم همه جا شایعه شده است همان داستان همیشگی .

یه خبر قدیمی اما پر افتخار برای همه خانم ها اولین خانم گردشگر فضایی خانم انوشه انصاری به آرزوی قلب خود رسید و به فضا رفت(پس می توان به آرزوها رسید که البته با توجه به امکانات، شرایط و تلاش) و البته انصاری در سال 2000 از طرف مجله زن شاغل به عنوان کارآفرین برتر شناخته شده است.

و یک ضمیمه برای شما:

http://www.ghirgoon.com/

 

دخو(چرند پرند)


به مناسبت آغاز سال تحصیلی 86-85 در خدمت به دانش آموزان علاقه مند به شناخت بهتر سبک نوشتاری مرحوم استاد علی اکبر دهخدا در اینجا متن کامل نوشتاری دخو در درس هجدهم کتاب ادبیات فارسی -سال اول دبیرستان- درآمدی بر ادبیات دوره مشروطه-که البته جملات و بندهای از متن ذکر شده در کتاب چاپ نشده است ما قصد درایم نخست بخش حذف شده را باز نویسی کنیم در جهت حفظ حرمت به قلم و سبک نوشتاری نویسنده و همین طور متن کامل ضمیمه شماره بیست و دو را تحت عنوان نام- جواب از اداره- که پاسخ دخوبه متن چاپ شده در کتاب درسی می باشد که چاپ نشده است را بر گرفته از متن کتاب چرند پرند مستخرج از کتاب شاهکار های نثر فارسی معاصر تالیف سعید نفیسی - را در اینجا باز نویسی کنیم.

 

خط دوم: چرا هیچ کدام مثل تو بابام شب و روز مثل سگ و گربه به جان هم نمی افتند؟

خط هفتم: من فرستادم پی همین نامرد از زن کمتر که آخوند محل و وکیل مدافعه بود که بیاد ...

خط دوازده: الهی روز خوش درعمرش نبیند.

خط چهاردهم: برای اینکه من هم می فهمیدم که عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمان بسته اند.

خط بیست ودو(جای سه نقطه): یعنی آقایان و فرنگی مآبها این مطلب را به من حالی کرده بودند .

خط سی و دوم: بزرگی عمامه، بلندی ریش،... - بی مهرووعده بپلو خوری بفرستند که با این صفات قاپوچی از هیکل آنها هیا کند و مهرو ورقعه دعوت مطالبه نکند.

خط سی وسه:حالا تازه می فهمند که هفتاد و چهار رای مجلس علنی یک گرگ چهل ساله را از برلن دوباره کشیده و به جان ملت می اندازد .

خط سی و چهار: شصت رای چندین مجلس انجمن مخفی پدر و پشتیبان ملت را از پارلمنت متنفر می نماید. حالا تازه می فهمد که مهر مجلس زینت زنجیر ساعت می شود. - چند نقطه: رحیم خان چلپیانلو و موءید العلماء والاسلام و الدین پر می کند.

خط سی و پنجم: حالا تازه می فهمند که وکیل باشی ها هم مثل دخو خلوت رفته باشد در عدم تشکیل قشون ملی قول سریع می دهند.

خط سی وششم: ( چند نقطه)و از این جهت نظام نامه داخلی مجلس از درجه اعتبار ساقط خواهد بود.حالا تازه می فهمند وکلا از سه بغروب مانده مثل بچه مکتبیهای مدرسه همت می باید مگس بگیرند و مثل بیست و پنچ هزار نفر اعضای انجمن بنک هی چرت و پینکی بزنند تا جخد یکربع بغروب مانده تلفن صدا کند که آقای وکیل باشی امروز مهمان دارند ومی فرمایند (( فردا زودتر حاضر شوید که ایرران از دست ررفت..))

خط سی وهشت : اینها را من می فهمیدام و همه مردم حالا اینها را می فهمند.اما باز من الان پارهی چیزها می فهمم که تنها اعضای آن انجمن شصت نفری می فهمند.

 

 

جواب از اداره

اولا من ابدا باعقاید شما یک قدم همراه نیستم . ثانیا امروز سوء ادب نسبت به بوکلای مجلس خرق اجماع امت است، برای اینکه هر چند موافق شریت ما و مطابق قوانین هیچ جای دنیا هم نباشد ، اما امروز بقالهای ایران هم می دانند که وکیل مقدس است ، یعنی وقتی ادمی زاد وکیل شد مثل دوازده امام وچهارده معصوم پاک وبی گناه است .

ثالثا چطور می شود ادمی زاد مسلمان باشد ، سید باشد ، آخوند باشد ، حاجی باشد، صاحب ریش وکوپال باشد ، از همه بدتر به قران هم قصم خورده باشد، آنوقت مثلا به قول بابا گفتنی محض حسادت یا حرص نعوذ بالله محض قولی که به وکیل باشی در انجمن شصت نفری داده پاش را توی یک کفش بکند که این دو نفر علمدار آزادی و ینچ شش وکیل بی غرض را از مجلس بتاراند .

نه ، من ابدا با خیالات شما همراه نیستم و هیچ بقال ایرانی هم با خیالات شما همراه نیست . چرا؟ برای اینکه من نمی دانم دین صدونیست نفر وکیل معصوم را گردن بگیرم ، برای اینکه من نمی توان گناه صدو بیست نفر بنده های مومن ، مقدس ، امین و بی گناه خدا را بشورم.

مان گناه های خودم را مرد باشم جواب بدهم بهفتاد پشتم هم بس است.

بله، عقید من این جور جزهاست و عقیده تمام شیعان پاک هم از اهمین جور چیزهاست.

اما من متحیرم در صورتی که محمد بن یعقوب کلینی در اصول کافی و محمد بن علی بن موسی بن بابویه قمی در کمال الدین و تمام والنعمه و سید مرتضی درشافی و محمد بن الحسن طوسی در کتاب الغیبه و فضل بن حسن طبرسی در اعلام الوری و علی بن عیسی اربلی در کشف الغمه و مولا محمد باقر مجلسی در سیزدهم بحار و حاجی میرزا حسین نوری در نجم ثاقب و سایر علما در سایر کتوب صریحا می نویسند :(( وقتی خداوند عالم سیصدو سیزده نفر بنده مومن مقدس و شیعه خالص امین در دنیا داشت حضرت حجت ظهور خواهد کرد .)).پس چرا ما شیعیان خلص، ما منتظرین ظهور فرج و ما گویندگان(( وعجل فرجنا و فرجهم )) زود تر سعی نمی کنیم که یک صدو نودو سه نفر هم دعا نویس ، عشرخان ، رمال و جزوه کش بریم یکصدو بیست نفر وکیل حالیه که داریم بیفزاییم که به محض ورود به مجلس همه معصوم و امین و بیگناه بشوند و عدد اصحاب بدر که سیصدو سیزده نفر ست کامل بشود که بلکه ما هم درک زمان سلطنت حقه را بکنیم ،  بلکه ما هم چشمان به جمال انور امام زمان مان روشن بشود، بلکه ما هم چهار روز معنی عدالت را گذشته از مطالعه در کتاب در خارج هم ببینیم!

اما حالا که تازگی ها می شنوم یک فصل هم به قانون اساسی زیاد می شود که وکالت از روی قانون قران دو سهم بپسری برسد و یک سهم هم بنا بقائدهء (( الضرورات تبیه المخدرات )) خرج مهمانی موکلین بشود، خدا کند که بشود، ما چه حرفی داریم ، اما اضافه کردن ان یکصدونودوسه نفر هم از همان جنس که گفتم لازم است.

کاش

کاش یک خانه بدوش

آواره جاده ها

بی قید وبند

رها از هر پیوند

خودم بودم کو در برم

می اندیشیدم به آسمان سرخ

                                  خیره به جاده

                                 سبکبال به سوی انتها.

شعربالا را یک همراه خوب در فروردین سال 82 نوشت و بعد از آذر همان سال دیگر هیچ ننوشت. حالا رفت است وهمراه دیگری شده از همان مراحلی که معمولا همه مان روزی باید ان را بپیماییم، البته ارادیست اما در خوب بودنش ؟ این معقوله از درک ما خارجست . به امید انکه در کنار هم همیشه احساس امنیت وآرامش کنند.

نگاهی بر تهوع نوشته ژان پل سارتر

 نگاهی بر تهوع نوشته* ژان پل سارتر*

   * بخش دوم *

نامه از انی دریافت می کند.از او درخواست کرد تا یکدیگر را ملاقات کنند. قبول می کند ودر انتظار دیدن انی که همیشه دنبال لحظات کامل بود .زمان ملاقات می رسه واو به دیدن انی میرود . در اولین نگاه متوجه تغییر انی می شه اتاقش مثل قبل نیست همیشه مرتب با چند چمدان پر از وسایلی که همیشه با خودش به هر جا می برد فکر می کنه شاید چمدانش را دزدیدن با هم احوال پرسی می کنن .سوالاتی از روکانتن می پرسدبه سوالاتش جواب می دهد، با انکه می داند انی منتظر شنیدن آن جوابها نیست.روکانتن اعتراف می کنه که هرگز نتونسته انی را درک کند. سکوت میانشان به وجود می اد ناگهان انی می پرسد :ایا من تغییر نکرده ام؟اعلام میکند از نظر فکری تغییر کرده دیگر لحظهء کامل (لحظه کامل را این طور تعریف می کند :لحظه کامل زمانی به وجود می اید که ما برای زمانی از زندگی ارزش خاص قائل بشیم مثل انی که با نزدیک شدن صفحه تاریخ فرانسه ان را از چند صفحه جلوتر حدس می زده و وقتی ان را می دیده یک لحظه ممتاز به حساب می امد. ممتازی این لحظه ان را جزئ از لحظات کامل می کند اما حالا ان را یک نقش می دونه نقشی که بازی می کرده و حالا دریافته که بدون لحظه کامل هم می تواند زندگی کند.)دیگه وجود نداره .اعتراف می کنه نقش بازی می کرد فکر می کرده بدون لحظه کامل نمی تواند زندگی کند اما توانست روکانتین درمیابد که انی هم انچه که بر او گذشت را پشت سرگذاشته.از انی می خواد تا باهم مثل قبل زندگی کنن اما انی اعلام می کند که شاید زمانی به انتوان علاقه داشت اما اکنون هیچ احساس به او نداره دیگر هیچ احساسی نداره چون به چیزی بر نخواهدخورد تا انفعالی درونش به وجود بیارد. انی در میان انفعالهای مرده زندگی می کنداعتراف می کند که مثل او نمی تواند به اشیاء برای مدت طولانی نگاه کند. وروکانتن درمیابد که انی از هراحساسی نسبت به او خالی شد .او متاسفه؟متاسف نیست . ثابت نشسته ومی گوید:(من دارم بیشتر از خودم عمر می کنم.ص 263)انی هم می داند که زیادی است همان طور که انتوان می داند. به بوویل بر می گردد تا کارهای نیم تمامش را انجام دهد.تهوع برای مدتی رهایش کرد همان طور که بیماری زمانی بیمار را رها می کند تا نفسی تازه کند تهوع هم اور ا رها کرده.انتوان آزاد است چون دلیلی را برای زندگی ندارد به انی دلبسته بود تا کمکش کند اما انی امد بود تا اعلام کند دارد بیشتر از عمرش زندگی می کند ( من آزادم واین آزادی یک خورده به مرگ می ماند.ص280) روکانتن تنهاست در باور او همه چیز می تواند طور دیگری باشدویا اصلا نباشد واین تصور ،باور اشتباه مردم است که از روی سادگی و یا حماقت ونا خواسته انها را ثابت می دانندمثل انی که می توانست باشد ونیست . او تنهاست و اقای اشیل هم تنهاست وحالا دانش اندوز هم بعد از ان رسوایی تنهاست همه تنهایند همه چیز غیر انچه انها تصور داشتن هست.دوساعت اخر اقامتش در بوویل به باغ ملی می رود ازخیابان بولینه می گذرد اما ان را به یاد نمی اورد همه چیز را فراموش کرده وباور دارد که شهر بی انکه ترکش کند دیگر او را نمی شناسد واو هم شهر را به یاد نمی اورد، در فراموشی محض فر رفته و از ان ان لذت می برد. روکانتن خود را من خطاب می کند در میابد من ، منی تو خالیست تنها چیز واقعی که درونش مانده را وجود می داند.وجودی که می تواند خودش را احساس کند که وجود دارد. وجود دارد واین اگاهی است، از اینکه زیادیست.خودش را نمی تواند فراموش کند چون اگاهی وجود دارد از اینکه خود را فراموش می کند.اگاهی ، اگاهی همه جا هست. برای اخرین باربه رستوران می رود و مادلن صفحه مورد علاقه او some of these days را می گذارد . با گوش سپردن به اهنگ در می یابد که همیشه می خواسته مثل نتها ساکسوفون خود را از وجود خالی کند و همراه انها منظم و موزون رنج بکشد.به سراینده این نغمه فکر می کند که زیر فشارهای که همیشه هست بدهیها و...اما سرودایندهء آن خوش اقبالیست از نظر روکانتن وحتی ان خانم سیا پوست خوانندهر دو از نظر او، انها نجات یافته هستن چون چیزی را خلق کردن که در جهان وجود نداشته پس از نقصهای وجودی این جهان رهاست. رو کانتن متوجه می شود که باید بیشتر از عمرش زندگی کند. باید وجودش را توجیه کند نمی تواند اهنگ بسازد چون دانشش را ندارد و نمی تواند کتابی درباره یک فرد تاریخی بنویسد چون یک موجود نمی تواند وجود دیگری را توجیه کند بنابراین باید چیزی خلق کند، یک رمان . می خواهد انچه را که وجود ندارد را به وجود اورد و البته کسانی هم خواهند بود که ان را بخوانند و به زندگی رو کانتن فکر کنند همان طور که او به ان مرد سرایند وزن خوانند فکر کرد. او می خواهد وجود خود را توجیه کند پس می نویسد همان طور که انها با خلق اهنگ، خواستن تا وجود خود را توجیه کنند .چیزی به وجود بیاورد از تخیلش تا او را از گناه وجود داشتن رها سازد.

پایان