بی چکمه بی کلاه

چرا امروز همه چیز را باز گو می کنیم ؟ عمر کوتاهیست شاید بی خبر فردا از راه برسد به قول خیام : گر یگ نفست ززندگانی گذرد/مگذار بجز شادمان گذرد /هوشدار که سرمایه سودای جهان عمرست /چنان کش گذرانی گذرد...بی چکمه بی کلاه ما هیچ ندارد و در فکر کسب هیچ نیست.و دیگر انکه امروز همان روزیست که 22 سال پیش در این روزهای سرد زمستانی مادرمان بارش را بر زمین گذاشت ...با هم ، دوتا دوقلو همسان هست .فقط می گیم: کاش این مردم دانه دلشان پیدا بود.برسیم به سوال دوست خوبمان آقای عشق آف لاین چرا بی چکمه بی کلاه؟

بی چکمه بی کلاه ،هیچ ندارد ،هیچ نمی خواهد مثال مردهی (خالی از نمادهای دنیوی) و ادای هیچ . بی چکمه و بی کلاه ایم یعنی انتظار هیچ نداریم و هیچ ..سرمان بی کلاهست ،نه کلاه بر سر دیگران می گذاریم نه بر می داریم . سرمان لختست اشنا با باران ،آفتاب و باد ...بی چکمه (شاید دور از ان روزهای بی کینه ، چکمه های پلاستیکی و اب چالهای ...)هیچ به پا نداریم پس ریگی در کفشهایمان نیست ،اشناست پایمان با زمین ،با شنهای داغ ساحل،با تیغهای میان راه....بی چکمه ایم و بی کلاه و فقط می خواهیم یاد بگیریم، احساس کنیم و در پس هیچ چیز وهیچ کس خود را مخفی نکنیم .قصدمان همان هست که فقط بنویسیم و منتظریم تا دوستان به آنچه می دانیم (هر چند کم وناقص ) بی افزایند تا زنده باشیم برای بهتر بودن.

به احترام شمس لنگرودی بخاطر شعری که ما را در انتخاب نام وبلاگمان یاری کرد با هم می خوانیم:

او را می آورند

بی چکمه وبی کلاه.

بارانی سرد

پائیزی چاک چاک

و مردمی خمیده که در باران پیر می شوند.

کودکی اش

بر صخرهء شفافی ایستاده نگاهش می کند

کوچه ها وخیابان ها به شگفتی در یکدیگر می نگرند و

نامش را در خاطر ندارد

پیچیده در رطوبت اشک ها دکان هائی خواب آلود

ونانوائی هائی که دهانی را برای همیشه فراموش کرده اند.

بازش می آورند

پیکره ئی که خاطره هایش را از یاد برده است.

امیدهای از دست رفته،در سنگ رودخانه پناهی می جویند

و زمین شخم زده

در باران

آه می کشد.

بنابراین قصد نداریم بی چکمه و بی کلاه را در وزارت ارشاد ثبت نام کنیم و همه دوستان را دعوت می کنیم به شرکت در فراخوان کبرا (حمایت از حقوق وبلاگ نویسان ) برای کسب اطلاعات بیشتر به آدرس زیر مراجعه فرمایید:

http://cobraweblog.blogspot.com