لبان جنبانت
 

 

دوباره خشمگین شود،از زیر آن ابروهای کمانی بدون حرکت سر چشمان گرد و مشکی کشیده اش باز درخشیدند- وقتی نمی خوای گوش کنی چرا می گی بخون؟! کتاب را بست و دوباره رفت. اما من چطور می توانم به تو بگویم وقتی به لبان جنبانت می نگرم آن وقت، هیچ نمی فهم.