قسمت چهارم- سهراب سپهری

او توانسته دنیا اطرافش را که همان دنیای شلوغ ،غبار گرفته و ماشینی است ،به گونه یی دیگر ببیند و به همین دلیل است که ما را هم دعوت به دوباره دیدن می کند((چشمها را باید شست ،جور دیگر باید دید)) . با این تفاوت که او به ((سر شاخۀ هوش ))رسید است و حتی ما در پی رسیدن به این شاخه نیستیم وجیب ما پر از عادتها و روزمرگی های زندگی است.معرفی اشعار سپهری و جهانی بینی وی ،به عنوان نمودی از یک دنیای آرمانی ، نه تنها به ارزش شعری سپهری می افزاید ،بلکه او را صرفا در حد یک شاعر با تخیلی قوی و خیالی بلند معرفی می کند.حال انکه عظمت نگاه سپهری را باید در ((چگونه دیدن ))وی جست و در واقع هنر اصلی سپهری قبل از شعر ونقاشی ، هنر((چگونه دیدنش))است وشاید یکی از علل اقبال و پذیرش شعر سپهری در ایران امروز ،همین نگاه ویژه اوست.که او را از هم دوره هایش کاملا متمایز می کنند.در واقع در اشعار سپهری واقعیت دنیای اطراف ما در کنار حقیقت این دنیای پر از ازدحام به تصویر کشیده شده است : شهر پیدا بود /رویش هندسی سیمان ،اهن ،سنگ/ سقف بی کفتر صدها اتوبوس /گلفروشی گلهایش را می کرد حراج/در میان دو درخت گل یاس، شاعری تابی بست/پسری سنگ به دیوار دبستان می زد.

اما همان گونه که در سطور بالا اشاره شد،سپهری این دنیا را چگونه می بیند؟

دکتر سیوس شمیسا در کتاب ((نقد شعر سهراب سپهری )) اشاره یی به تاثیرپذیری سپهری از کریشنا مورتی دارد :((سهراب سپهری از معدود شاعرانی است که دستگاه منسجم فکری خاص خود را دارد و نمی توان استعانت از افکار و اصطلاحات دیگران آثار او را تبیین و تشریح کرد.من دقیقا نمی دانم که سپهری تا چه حد با آراء و عقاید عارف معروف معاصر، کریشنا مورتی آشنا بوده است. اما فلسفه او بسیار نزدیک به فلسفه کریشنا مورتی است، البته در این گونه موارد نمی توان به طور قطع حکم کرد که نزدیکی اندیشۀ دو فرد، دلیل بر اشنایی انان است. با این همه، اشتراک بین سپهری و کریشنا مورتی گاهی به حدی است که می توان احتمال داد که سپهری با آثار کریشنامورتی یا منابع فکری او از قبیل تفکرات کهن هندی، زاپنی، چینی مأنوس بوده است.)) اساس نگرش و فلسفل کریشنا مورتی بر این است که درک ما از پدیده های پیرامون باید کاملا مستقل و تازه و آزاد از هرگونه چهارچوب هایی که پیش از ما بسته شده اند، و یا به اصطلاح به دور از معارف و شناخته های موروثی باشد.کریشنا مورتی معتقد است، هنرمند کسی نیست که با هفت هنر آشنا باشد بلکه درست دیدن یک آسمان آبی هم یک فضای هنری است و انسانی قبل از هنر باید هنر زندگی کردن را بیاموزد. او به شاگردان و خوانندگانش پیوسته تأکید می کند:Look at what is" " -"نگاه کن به آنچه هست."......

سهراب سپهری

قسمت سوم:

ما در آثار نوشتاری سپهری با نثری شاعرانه رو بروی چشم که در نگاه نخست قدری احساسی می نماید اما با اندکی تأمل می توان به عمق اندیشه های وی که به بعضا در خواسته از تفکرات آیین مکتب ((زن)) و هنر ژاپنی است، پی برد در نهایت نیز با مراجعه به آثار تصویری او می توان تجلی این افکار را در پرده های نقاشی جستجو نمود. او می گوید: [من نقاشی می کنم، ولی نقاشی من نسبت به گالری های اینجا (نیویورک) مورب است. نقاشی از ان کارها ست، پوست آدم را می کند تازه طلبکار است. ولی نباید به نقاشی رو داد چون سوار آدم می شود. من خیلی ها را دیده ام که به نقاشی سواری می دهند باید کمی مسلح بود، و بعد رفت دنبال نقاشی. گاه فکر می کنم شعر مهربان تر است ولی نباید خوش خیال بود . من خیلی ها را شناخته ام که از دست شعر به پلیس شکایت کرده اند انچه به هنرتان ریتم و آهنگ می دهد تراوش روح شماست و به گمان من آفرینش هنری بدون یک هسته با جذبه و شهرت معنوی بی ارزش است و یا دست کم ارزش چندانی ندارد. ژاپن چیزهایی دارد در خور درنگ و تماشا. مردمش خوب و فروتن. هنرمندش افتاده و پاکدل. اما اینجا هم، نسل جوان گذشته اش را نمی شناسد . و شور و شرش با کمی دانشی و نا پختگی بی پیوند نیست. به دنبال هر نوی می رود. بدبختانه به هر جا برویم با اپیدمی جاز رو برو می شویم. ونیز نقاشی مسری آبستره. چه خوب بود آدم ها به صدای دلشان گوش می دادند و در پی خودشان راه می سپردند. بسیاری را دیده ام که راه زندگیشان از پهنه آبستره اکسیدن نمی گذشت، با این همه نقاشی آبستره بود.من روی همه نقش های ناشناس رنگ آشنای خودم را می زنم و فضای گمشده ای را گرد همه چیز می پراکنم . گو این که میوه مشاهده را آبدارتر می کند. اما به گمانم این دورویی است. و برای این که از این دورویی به در آیم ، باید به خود ، به آنجا که تماشاگر ستاده و یکرویی بوده ام ، برگردم . من از نوشتن می ترسم. با ترس به زیبایی و هنر نزدیک می شوم.آیا هنر ترسناک و غم انگیز نیست؟ گاه زیبایی آثار هنری مرا به گریه وا می دارد . شاید قرن ما نیز سخنی برای گفتن داردف ولی مثل این که نگفته است. نسل تازه قرن نا بیشتر دنبال طرز بیان است. حقیقت گم شده، معنی زندگی درونی ارمیان رفته، صمیمت ها فراموش گشته، اما من تند می روم . ببینید چه آسان داوری می کنم . مرا ببخشید. قرن ما نیز هم هنر هست هم هنرمند. هرجا صمیمیت هست من راه می یابم . پیکاسو نیز در قرن در خشم تیره و غم انگیز خودش صمیمی است. من به عقیده این و آن کاری ندارم ، به قضاوت تاریخ هنر نیز علاقه ای نشان نمی دهم ، به یک تابلو همان طور نگاه می کنم که به یک سنگ یا یک درخت. آنچه در یک اثر هنری می جویم حالت ان است. یاد سزان و وان گوگ افتادم. پایان قرن نوزده سخنی دلنشین گفته است اما حرفش در آغاز قرن ما ناتمام مانده ، مثل این که اصلا قرن ما، قرن حرف ها ی بریده و فریادهای نارساست. تا چه وقت این هذیان های طول خواهد کشید؟ بگذار مرتب خودش باقی بماند. اما من انها را دوست دارم که از صمیمت تب می کنند.]

تماشای جهان با چشم های شسته سپهری :

گروهی از منتقدان شعر سهراب سپهری معتقدند اشعار سپهری تصویرگر دنیای آرمانی هستند و از همین رو می گویند [ میراث ارزشمندی که سهراب سپهری برای تمام دوستداران خود بجا گذاشت ، زیر بنای یم جهان ارمانی و ایداه آلیستی است که در آثار وی تجلی پیدا می کند.]نباید دنیای را که در اشعار سپهری به تصویر کشیده شده چیزی فراتر از دنیای مقابلمان بدانیم چرا که همیشه ، اصل در(( چگونه دیدن ))است، و این تفاوت ناشی از تفاوت در نوع نگرش هاست. پل الوار شاعر فرانسوی هنرمندان را به برادران بینای قرن وسطی تشبیه کرده است- مردان بینایی که با زنان کور ازدواج می کردند-و می گوید: ((هنرمندان که بینا هستند- همسر همگان کورند. می کوشند برای دیگران چیزهایی را توصیف کنند، که آنها نمی بینند یا ندیده اند.))سپهری همان دنیای اطراف ما را توصیف می کند، اما با چشم های شسته.....

قسمت دوم - سهراب سپهری

اساس شعر سپهری ،در این سه مجموعه شعر (ارامگاه عشق،مرگ رنگ،زندگی خواب ها)با هر تحول اندیشگی ،از درون و بیرون به هم ریخته است. او در دوران بی خبری و نوجوانیش که رمانتیک بود ودید بسته و محدودی داشت غزل و مثنوی احساساتی می گفت(آرامگاه عشق) ،در دوران اغازین اگاهیش ،که وقوف به ابتذال روزمره زندگی و لاشکی جهان پر دغدغه ، چنگ در جانش افکنده بود وغمی سخت روحش را در نوامیدی می فشرد، زبانی تیره تار و پر از خون و کرکس وصخره داشت .در این زمان او وزن عروضی را شکست بود و تحت تاثیر نماینده بر جسته شعر آزاد عصر خود، نیما یوشیج شعر می گفت(مرگ رنگ) وبه نگامی که از هجوم حوادث به جستجوی پناهی بر امد و سر انجام ان را در باغ بودا یافت ، آرام گرفت ،در خلسه رها شد،عقل و وزن و قافیه از دستش فرو ریخت ،و شعرش پاک و فارغ از هر گونه قیدی شد .و همین هنگام بود که اشعارش شباهتی غریب به اشعار درخشان هوشنگ ایرانی - تنها شاعر عارف نو پرداز - پیدا کرد (زندگی خواب ها) سپهری ، مراحل تکاملی - تاریخ شعر ، از غزل و قصیده تا به شعر سپید را طی کرد . او در ادبیات فارسی ریشه داشت و به هنگامی که به عرفان رسید و زبان هوشنگ ایرانی را کشف کرد، تمام ظرفیتهای شعری او را درک می کرد و همین امر شاید سبب شد که سپهری بعدها به ان مراحل اعجاب انگیز در شعر دست یافت .

دومین مجموعه شعر نوع سپهری با نام زندگی خوابها در سال 1332منتشر شد . سپهری، به هنگام انتشار زندگی خوابها ،اشاره ئی به گرایش وعلایق عرفانی خود نکرد. او 8 سال بعد ،هنگامی که کتاب آور افتاب را منتشر کرد در مقدمه کتاب به این نکته پرداخت البته ،شعر سپهری فرقی ،با شعر ایرانی داشت .و این فرق به تفاوت روحیه این دو شاعر بر می گشت.هوشنگ ایرانی از همان نخست ،روحیهء توفنده و معترض و سرکش داشت ولی سپهری نخستین اشعارش را در کنار چمن و یا آرامگاه عشق می سرود. شعر او پر از اندوه گذاری های معصومانه در انزوا بود، شاید به همین خاطر بود که تا راه های بودا را نشناخت بود ،همیشه تابع دیگری بود و تحت تاثیر این وان ،راه می افتاد. سپهری با زندگی خواب هاست که راهش را می شناسد و بعد ها به دان قله شگفت انگیز می رسد . (پرده )

پنجره ام به تهی باز شد

و من ویران شدم

پرده نفس می کشید

...

شعر سپهری یعنی نظام شعر ،مرحله به مرحله ، از این اندیشه به ان اندیشه ، با هر دگرگونی اندیشگی او دگرگون شده است . او در پی یک سری احساسات تحریک شده اجتماعی ،تصمیم به (جوری دگر شعر گفتن) نگرفته است . او در تلاش بیان خویشتن خویش بود . خود او که تغییر می کرد، بیان او نیز با تمام وجود دگرگون می شود.چنین بود که مرگ رنگ اساسا با زندگی خواب ها فرق داشت . دو کتاب از دو انسان مختلف است.

سهراب سپهری و اندیشه نقاش

جامعه فرهنگی ایران سپهری را پیش از انقلاب اسلامی با عنوان نقاش شاعر می شناخت اما سالهای بعد از انقلاب هنر شعر او حضوری زنده تر و فراگیر تر یافت چرا که ساختار اجتماعی جامعه در ان روزها پدیدهای از سلک نقاشی را بر نمی تافت و اگر حضوری محدود نیز وجود داشت تنها در شکل انقلابی ان متمرکز بود و از سوی دیگر مرگ زود هنگام هنرمند نیز مزید بر علتی شد تا هنر نقاشی وی که البته از جایگاهی خاص در هنر مدرن ایران بر خوردار است قدری محجور و پوشیده بماند.انتشار چند شعر تو اعم با نقاشی نیز گره این مسائل را نگشود و شاید اگر بر گزاری نمایشگاه بخشی از آثار وی در سالهای گذشته که به همت موزه هنرهای معاصر انجام شد نمی بود ،هر گز توانمندی و یکه تازی او در هنر نقاشی برای دوستدارانش به اثبات نمی رسید اما با این همه  نقاشی و شعر سهراب را هرگز نمی توان از یکدیگر جدا نمود . اشعار او سرشار از تصاویر نقاشانه است و آثار تصویری او ناب ترین و زنده ترین شعر طبیعت را با نمای می کند. هنر سپهری همواره تواعم با تحقیق و پژوهش بوده است، مجموعه این افکار می تواند برای هنر مندان تجسمی صائب و روشنگر باشد و از همین منظر نا اطمینان می توان گفت که هیچ یک از همسالان سهراب تا به این حد در باره هنر و آثار خویش به تحقیق نپرداخته است. بخشی از افکار و نگرش های نقاشانه این هنرمند برجسته از زبان خود او در کتاب هنوز در سفرمامده است ............

ادامه دارد....

سهراب سپهری

سهراب سپهری (شرح حال)قسمت اول:

سپهری در 15 مهر 1307در کاشان بدنیا امد . در سال 1325 پس از گذراندن دوره اول دبیرستان و دوره دوساله دانشسرای مقدماتی در کاشان و تهران ، به استخدام اداره فرهنگ و هنر (آموزش و پرورش) در آمد و در خرداد سال 1326 نخستین مجموعه از شعر خویش به نام در کنار چمن یا آرامگاه عشق در سن نوزده سالگی منتشر کرد به نقد محمد حقوقی مجموعه ای سطحی و احساساتی است.در شهریور سال 1327 از ادراه فرهنگ استنفا داد ، در رشته ادبیات دیپلم گرفت و وارده دانشکده هنر های زیبایی دانشگاه تهران شد. در شرکت نفت مشغول به کار شد و پس از 8 ماه استفا داد نخستین مجموعه شعر نیمای خود را تحت عنوان مرگ رنگ در سال 1330 در 72 صفحه منتشر کرد.

نگاهی اجمالی بر سبک سپهری در اثارش:

مرگ رنگ در پاییز سال 1330با مقدمه مفصل شاهپور زند نیا (مدیر مسئول مجله جام جم) با سردبیری جلال آل احمد منتشر شد.زندنیا در بخش های از مقدمه می نویسد:"...مدرنیسم ، بسرعت رو به کماال رفته، تو دهنی محکمی به هنر وارفته و خالی از ابتکار، خالی از تنوع و دور از تازگی رئالیسم زده است.این تو دهنی ، از ان هم فراتر رفته حتی سر سازندگان جهانی بلشویسم را بخشم در اورده .اما در باره مرگ رنگ، درد دل همه اشعار سپهری که منعکس سازندهئ زندگی از گذشته خراب ماست غمی نهفته است ضمنا این اشعار خشن و پیکار جوست.زیرا هنرمند ما می خواهد و می داند که باید بخواهد جامعه کهنه را درهم بریزد و طرحی نو دراندازد.از او شعری را به یاد دارم که هنوز در ان از مندرنیسم خبری نیست ولی مبارز است می گوید: (زندگی)

سرباز پیر سر به گریبان و در سکوت

با من ولیک هیکل او گفتگو کند

گوید که زندگانی جز یه نبرد نیست....

ولی شاعر روز به روز بدبین تر شده است. این سیر را در نقاشی های او نیز می توان دید ،چنانکه به تدریج از نقاشی رئالیسم به اکسپرسیونیسم رسیده است و رنگهای شفاف او تا حدود خاکستری و سیاه پایین امده است . این بی رنگ شدن در یکی از اخرین اشعارش به نام مرگ رنگ چنین منعکس شده:

در این شکست رنگ

بگسته است رشته هر اهنگ...........

نامهای اشعار او ،به تدریج به سوی صبح که در این مجموعه نیست ، به غمی غمناک رسیده بدبینی سایه خود را هر روز بر او ژرف تر ساخته است.در اشعار او دقت کافی در رعایت قوانین روانشناسی شعر ، (به کار بردن قافیه برای تداعی معنای ) وتغییر وزنها با تغییر موضوع ها دید نشده است.این هم نتیجه یک نواختی محیط و تاثیر نیما یوشیج در اوست.

در سال 1332 با دریافت نشانه درجه اول علمی ار دانشکده هنر های زیبا (به پاس احراز رتبه اول در میان فارغ التحصیلان لیسانس رشته نقاشی )درسش را به پایان می رساند طی همین سال به عنوان طراح، در سازمان بهداشت مشغول به کار می گردد.در چندین نمایشگاه نقاشی شرکت می کند، و دومین مجموعه اشعارش را با نام زندگی خواب ها منتشر می کند. قابل توجه ترین اتفاق در عرصع شعر نوع ،در سال 1332،چرخش سهراب سپهری از زبان نیمائی به زبان هوشنگ ایرانی است تا این سال ، هیچ شاعری بدین حد سریع تحول نیافته است .اهمیت این اتفاق در این بود که در ان سال ها، متاثرین از نیما فراوان بودند، ولی کسی که به زبان شعر هوشنگ ایرانی و زیبا شناسی او وقف یابد چندان نبود .سپهری ، تنها شاعر متاثر از درک ایرانی بود که زبان او را تا حد چشمگیری تکامل بخشید و این سخن بداین معنی است که اگر استعداد درخشان و پشت کار سنجیده سپهری نبود، یکی از ظریف ترین و پرظرفیت ترین دست اورده های شعر نو نیمه کاره و ناقص رها می مانند .از مجموعه غزلیات و مثنویهای کنار چمن یا آرامگاه عشق (1326) تا مرگ رنگ(1330) و از مرگ رنگ _ که شدیدن تحت تاثیر نیماست - تا زندگی خوابها - که به شددت تحت تاثیر اندیشه و دید وزبان هوشنگ ایرانی است...

پایان قسمت اول 

 

آلبر کامو

 

*فقط در یکی از روزها ،چرا؟ ، سر برمی دارد و در خستگی حیرت آلود، همه چیز آغاز می شود.*

آلبر کامو در 7 نوامبر 1913 در دهکده مون دوی نزدیک قسطنینه در الجزایر با ملیتی اسپانیایی و فرانسوی زاده شد.یک سال بعد پدرش در نبرد مارن در جنگ جهانی اول کشته شد از این سو وی با مادر اسپانیای خود و دو برادر دیگر خود به شهری دیگر از الجزایر می روند و در انجا مادر با کاری سخت مایه حتاج زندگی را فراهم می کرد بنابراین کامو با فقر و احساس فرودستان زحمتکش جهان اشنا شد "فقر مانع این شد که فکر کنم زیر آفتاب و درتاریخ، همه چیز خوب است.آفتاب به من آموخت که تاریخ،همه چیز نیست."کامو در آب و هوای ساحلی و گرم و با قدرت لمس و درک آنها در الجزایر پرورش یافت . همین حس های زنده سبب شده تا نوشته هایش در این حد قابل حس و واقعی باشند "این آفتاب، این دریا...دلم از جوانی آکنده می شود و تنم از طعم نمک و از نمای گسترده ای که در آن لطافت و جلال ، با رنگهای زرد و آبی در هم می آمیزد..." او می گوید" من مدافع رئالیسم حقیقی هستم...من به لزوم قاعده و نظمی معتقدم.فقط می گویم که این نظم، هرگونه نظمی نمی تواند باشد." او تلخکام نیست اما واقع بینانه می نویسد.کامو در سرزمینی می زیست که خالق رمان دن کیشوت، سروانتس در آنجا اسیر بود و رمان دن کیشوت را از ان دوران خشونت و بی قانونی به یادگار گذاشت.وی با یاری معلمش لوئی ژرمن تحصیلات متوسطه خود را به پایان رساند.بسب علاقه اش به حرفه ای اموزگاری در رشته فلسفه در یکی از دانشگاه های الجزایر شروع به تحصیل کرد در طی دوران تحصیل با کار های پاره وقت گوناگون زندگی بسر کرد. وی حتی در تیم فوتبال دانشجویی عضو بود اما با اشکار شدن علایم سل در سال1930او از ورزش کناره گیری کرد.وی در سال 1934 به عضویت حزب کمونیست در امد اما سال بعد از حزب کناره گرفت و البته حزب او را بشیوه ای نمایشی محکوم و از حزب اخراج کرد، در این باره می گوید"عقاید کلی بیش از هر چیزی مرا آزار داده است." . با سیمون های که معتاد به مورفین بود ازدواج کرد اما این پیوند یکسال نپایید. در سال 1935 مدرک لیسانس خود را با دانشنامه رساله ای درباره پلوتینوس و قدیس آوگوستینوس(رابطه یونانی گری و مسیحیت) به پایان رساند در سال 1939 شروع جنگ مانع از سفرش به یونان می گردد اما در سال 1955 به ارزوی قلبی خود دیدار از یونان رسید( در طول زندگی خود از اسپانیا-ایتالیا-وین-پراگ-پاریس و بخشهای از فرانسه دیدن کرد.) .او علاقه خاصی به نوشته های کهن یونان وفلسفه داشت.در نوزده سالگی اولین نوشته خود را تحت عنوان رساله در باب موسیقی که نشان دهنده علاقه خاص کامو به نیچه بود را نوشت.شغل آموزگاری در سیدی بل -عباس را رد می کند در سال 1938در روزنامه آلژر رپو بلیکن( روزنامه تازه تاسیس الجزایر- جمهوری خواه به سردبیری پاسکال پیا)به عنوان خبرنگار شروع به فعالیت می کند(که در ژانویه سال 1940 روزنامه توقیف می گردد و کامو از الجزایر اخراج می گردد). وی طی سالهای 1937-38 در دوران بیماری اولین مقاله هایش را می نویسد در همین سال بود که رمان کالیگو را نوشت.در سال 1940 با فرانسین فور ازدواج می کند از این پیوند صاحب دو دختر دوقلو به نام های کاترین و جین می گردد،در اویل جنگ جهانی دوم رمان بیگانه را می نویسد وبه دلیل بیماری سیل به عنوان سرباز داوطلب پذیرفته نمی شد، در زمان اشغال فرانسه توسط نازی ها چند بار به الجزایر بندر اران می روند و حدود یک سال نیم در منزل خانواده گی همسرش در محله ای اروپا نشین اقامت می کنند و در آنجاست که رمان سیزیف صورت می گیرد. در سال 1941 به دلیل اعلام فرماندار که کامو تهدیدی برای امنیت ملی الجزایر است او را مجبور به ترک الجزایر میکند.به پاریس باز می گردد تا در جنبش پایدار فرانسه در برابر نازی ها به مبارزه بپردازد.در همین دوران بود که کامو به عضویت سلول مقاومت فرانسه می پیوندد و روزنامه زیر زمینی(کمبا) مبارزه را چاپ می کند(یکبار در حالی که سر مقاله روزنامه را در دست داشت توسط بازرسی خیابانی دستگیر شد.). در سال 1942 در دوران جنگ رمان بیگانه و مجموعه مقالات فلسفی خود را تحت عنوان افسانه سیزیف منتشر می کند در این گروه مقاومت با ژان پل سارتر آشنا می گردد( نوشته ها واعقاید کامو و سارتر در ظاهر یکی بود اما با چاپ انسان عاصی راه سارتر و کامو از هم جدا شد.). .چهار سال پس از آزادی فرانسه ، سردبیر روزنامه کمبا شد اما نهایتا در سال 1947 به دلیل تجاری شدن روزنامه از ان کناره گیری کرد وبه دسته =ان پل سارتر و سیمون دوبوار در کافه فلور در بلوار سن =رمن پیوست آنها طرفدار مکتبnihilism))))بودند یا هیچ انگاری، هیچ انگاری دیدگاهی است گویای آنکه همه ارزشها و باورهای سنتی بی بنیاند و بنا براین، وجود بی معنی و بیهوده است یا پوچی نتیجه میل داشتن انسان ها به روشنی ،نظم و ترتیب و مفهوم و معنا داشتن در داخل یک دنیا و شرایطی که هیچ کدام را فراهم نمی کند.یا دیدگاهی است که معنی و ارزش ذاتی در زندگی را انکار می کند،عده ای عقیده دارند که توصیف کامو به عنوان پوچ گرا صحیح تر از یک وجود گراست. .کامو به ایالات متحد سفر کرد تا درباره اگزایستنسیالیسم( وجود گرایی فیلسوفان فرانسوی) سخنرانی کند در همین سال بود که رمان طاعون، پر فروش ترین رمان فرانسه در ان دوره را منتشر می کند..در سال 1943نمایشنامه کالیگولا(این نمایش را تا سال 1950 بارها مورد بازنویسی قرار داد) را به چاپ رساند.طی همین سال کتاب نامه های به دوستی آلمانی را به صورت مخفیانه منتشر کرد.در سال های 1949 نمایش نامه عادل ها و اثر فلسفی خود را تحت شورشی را چاپ کرد. به دلیل عود کردن بیماری سل او دوسال در انزوار زندگی کند.در سال 1950 وارد یو نسکو شد اما دوسال بعد به دلیل پذیرش اسپانیا ( در آن زمان اسپانیا تحت حکومت دیکتاتوری ژنرال فرانکو بود.)از طرف یونسکو، از کار خود استعفا می دهد.وی از سیاست کنارگیری می کند و به دلبستگی قدیمی خود تئاتر رو می اورد. در سال 1951 رمان انسان عاصی را منتشر کرد که سبب دوری رفقا کمونیست می شود .یکسال بعد به دلیل چاپ مقاله ای در مجله ای که سارتر سردبیر ان بود سبب شروع دوری این دو دوست شد.در سال 1953 وی عملکرد شوروی سابق(سرکوب کارگران در شرق برلین) را مورد انتقاد قرار داد.1954 الجزایر درگیر جنگی داخلی شد وی هر دو گروه را دعوت به متارکه جنگ کرد اما فایده ای به همراه نداشت (در سال 1956 الجزایر را موجی از جنگ فرا گرفت )وی مخالف استقلال الجزایر و اخراج فرانسویهای الجزایری بود و همین طور فقدان حقوق مسلمانان .وی یک سال بعد در روزنامه اکسپرس شروع به فعالیت کرد و طی هشت ماه 35 مقاله تحت عنوان الجزایر پاره پاره نوشت.طی سال های 1956-1957 وی از رفتار شوروی سابق در مجارستان انتقاد کرد و با شروع جنگ برای استقلال کامل الجزایر ،وی مخالف استقلال کامل الجزایر بود( الجزایر بخش جدا شده از امپریالیسم اعراب وبدور از دست شوروی و آمریکا ،تحت حمایت فرانسه بود)وی با خودگردانی یا تشکیل فدارسیون موافق بود. درسال 1956 مسئولیت گردهمایی عمومی در الجزایر را عهده دار شد که این گردهمایی مورد مخالفت جبهه تندرو فرانسویان الجزایر و مسلمانان قصبه قرار گرفت.وی رو به تئاتر اورد و داستان های کوتاه درباره الجزایر را به چاپ رساند دو نمایش نامه اقتباسی در سوگ راهبه اثر ویلیام فاکنر- جن زدگان اثر داستایوسکی از کارهای برجسته او در عرصه تئاتر بود.در طی همین سال نمایشنامه سقوط را نوشت. در سال 1957 جایزه نوبل ادبیات را در سن 44 سالگی دریافت می کند (از لحاظ سنی دومین جوانی بود که این جایزه را دریافت کرد) در جواب ژان کلودبرسیویل می گوید"آنها مرا دوست ندارند.اما این دلیل نمی شود که من تقدیسشان نکنم."و در دانشگاه استکهلم خطاب به داشنجویان از موضع گیری خویش درباره الجزایر دفاع کرد او می گوید"همیشه نگران مادرم بودم که در الجزایر زندگی می کرد". طی همین سال کتاب تبعید و پادشاهی را می نویسد.در جنوب فرانسه در لورمان ساکن شد و در حال نوشتن رمان مرد اول بود که در 4 ژانویه سال 1960در یک صانحه رانندگی به همراه ناشرش میشل گالیمار کشته می شود و در منطقه واکلوز در نزدیکی مرز فرانسه و ایتالیا در خاک فرانسه برای ابد ارام می گیرد.

* چه چیزی را جاودانگی می توانم نامید،جز آنچه پس از مرگم ادامه خواهد یافت؟*

اثار کامو به ترتیب سال:

1932- رساله ی در باب موسیقی ( اهمیت خاص نیچه برای کامو)

1935-1936 پشت و رو (چند مقاله در بردارنده نگهاش به جهان فقر)

1937- عروسی

1938- مرگ خوش (کالیگولا)

1939- مینوتور یا توقف گاه و هران

1942- افسانه سیزیف-انتشار بیگانه (در سال 1939-1940 در پاریس به رشته تحریر درامده بود)

1943- جدل باز (کامو متوجه می شود که حکومت نازی از برخی از اندیشه های نیچه بهره برداری ایدئولوژیک می کند.)

1945- نامه به دوستی آلمانی (تنها رد پای زردتشت)

1947- طاعون

1948- حکومت نظامی

1949- عادل ها - مجموعه امید (شامل نوشته هایی از سیمن وایل- رنه شارو دیگر نویسندگان است)

1951- انسان شورشگر (شورشی)

1954- تابستان (مجموعه ای از چند مقاله)

1951- انسان عاصی - نیچه و نیست انگاری

1956- سقوط

1957- تبعید و پادشاهی

نمایشنامه ها: سوء تفاهم( در سال 1944 برای اولین بار نمایش داده شد)- راستان- کالیگولا- حکومت نظامی

منابع:

1-آشنایی با آلبر کامو و آثار او - ن:آندره موروا

2- آلبر کامو و رمان بیگانه - ن: ژمن بره و کارلوس لینز

3-نیچه و آلبر کامو:شورش با دلیل - ن:دکتر حامد فولادوند

4- سایت ویکی پدیا http://fa.wikipeia.org

احمد اعطا(محمود)

می توان گفت احمد محمود(اعطا) نویسنده ی بومی جنوب است اکثر کتابهای معروف او درباره مردم جنوب نوشته شده است. وی در چهارم دی ماه سال 1310در اهواز بدنیا آمد،پدر و مادر وی اهل دزفول بودند.در جوانی درگیر سیاست می شد از این سو از ادامه تحصیل که مشتاق انجامش بود باز می ماند. مشاغل زیادی را مورد آزمایش قرار می دهد زیرا به گفته خویشتن :"بی قراری ونا سازگاری وجوه مشخص روزگار جوانی من بود، همین بود که در هیچ کاری نتوانستم پایدار باشم"*.اولین رمان خویش را تحت عنوان صب میشه در مجله امید ایران به نام احمداحمد به چاپ رساند و اولین مجموعه داستان خود را درسال 1336 به نام مول به چاپ رساند.وی از چاپ اولین مجموعه داستان خود تا سال 1353 به نوشتن داستان های کوتاه شهرت داشت در آن سال کتاب همسایه ها را نوشت کتابی که به عنوان رمان برتر سال شناخته شد (که درباره مردم جنوب است) و همین طور در سال 1361 رمان زمین سوخته (رمانی است درباره آغاز جنگ در جنوب ) به عنوان رمان برتر شناخته شد. اخرین رمانی که در زمان حیات وی به چاپ رسید رمان درخت انجیر معابد(یادگار روزهای تبعید اش در بندر لنگه در دوران جوانی اش است) که درسال 1379 منتشر شد.رمان نیمه تمام او مرد خاکستری نام دارد.طی همین سال بود که بیماری تنگی نفس احمد محمود را راهی بیمارستان کرد از این رو طبق سنت بد ایران در سال 80 جوایز ادبی به او تعلق گرفت.وی در روز جمعه 12 مهر ماه سال 1381در بیمارستان مهراد تهران دگر چشمانش را نگشود. روحش شاد.

 

مجموعه آثار احمد محمود به ترتیب سال انتشار:

1- صب میشه - 1333

2- مول - 1336

3- دریا هنوز آرام است - 1339

4- بیهودگی - 1341

5- زائری زیر باران - 1346

6- پسرک بومی وغریبه ها - 1350

7- همسایه ها - 1353

8- داستان یک شهر - 1358

9- زمین سوخته -1361

10- مجموعه داستان دیدار - 1369

11- قصه آشنا - 1370

12- مسافرت تا تب خال - 1371

13- مدرا صفر درجه - 1372

14- درخت انجیر معابد -1379

* متن فوق برگرفته از کتاب- حکایت حال - لیلی گلستان است متن کتاب مصاحبه لیلی گلستان با احمد محمود می باشد.